زندگی من

بدبختی

زندگی من

بدبختی

۳۹

اه با این پرسپولیس

اصابم بدجور خورده الان اگه یه استقلالی چیزی ببینماااا له و لوردش میکنم

اهههههههههههه دوساعته خودمونو الاف کردیم

۳۸

سلام

بابام ررفته مسافرت ... دیکه مام همش بیرونیم...تا الان بیش مجتبی بودم...(نمیدونم جرا این قاطی کرده همرو برعکس می زنه )

فعلا تا بعد

۳۷

سلام

آقا دیگه بدجوری بوی پاییز بلند شده ها... صبح که از خاب پا میشی بوشو حس می کنی بدجووووور... اصلا هوا یه جور دیگه ای شده.... خنک.....بوی مدرسهههه....

تو این دو سالی که باید برم مدرسه دهنم صافه صاف میشه.... مدرسمو عوضیدم باید یه ساعت با ماشین برم تا برسم بعدشم تا ساعت 2اونجام دیگه بدجور بدبختممم.

منو مرتضی یکی از همسایه هامون به اسم داود 4شنبه ای رفتیم ورزشگاه .. اقا عجب حالی دااد ... حیف مساوی شد وگرنهههه... ماسه تا باهم بودیم...عمومم رفته بود دنبال محسن(دااداش مرتضی) تا با هم بیان... زیر اسکوربرد قرار گذاشتیم اما ما اومدیم طبقه پایین اوناروهم ندیدیم....اما حال داد..........

هفته ای که گذشت من همش خونه بودم .... چون مرتضی اومده بود خونمون.... درسش تموم شده امسال(البت با یه تجدید) دیگه اومده بود منم سرکار نرفتم ... بابامم قاطی که چرا نمیایی ... بعد بخاطر همون دیگه اپ نکردم...چون تو فامیلا کسی نمیدونه ....میدونن من وبلاگ نویسما اما خوب اینجاروبهشون نگفتم...... یه دونه درباره کامپیوتر دارم که هرکی بپرسه اوونو بهش میدم... که مثلا اره ....اما قدیمیه برا سال گذشتس...

5شنبه منو حمیدو سعیدو مرتضی قرار گذاشتیم بریم استخر ...با ماشین حمید....بعد وسطای راه جوش اورد (پرایده دیگه کاریش نمیشه کرد)بعد بردیم دادیم درستش کنن یارو زرتی در رادیاتو باز کرد ....اقا چشتون روز بد نبینه ... اب پاچید بیرون ...میدونست اینجوری میشه به ماها گفت برین کنار بعد یه دستمال گذاشت اما بازم سه چاهار متری رفت بالا...بعد پروانشو دراوردو عوض کرد ...درست شد...بعد دیدم ساعت هنوز هفت نشده زنگیدیم به عمو اونم گفت که با رفیقم میام شما برین....ما رفتیمو اونو رفیقش با موتور اومدن... تو استخر کلی عشقو حال... حمیدو سعید از اب میترسن به خاطر همین زیاد تو اب نمیان... اما منو عمومو مرتضی جواد(رفیق عموم) همش در حال شنا بودیم ... همه هم شنا گر ترکونده بودیم ... من زیاد شیرجه نمیزنم به خاطر اینکه اب میره تو دماغم... اما دیدم ان سه تا دارن میزنن منم گفتم باشه ....فقط مسابقه میدادیم...قبلشم به بابام زنگیده بودم که نگران نشه ... ساعت 7رفتیم تو ساعت نه و نیم از زور گشنگی اومدیم بیرون همه ضعفیده بودن ... بوفشم بسته بود... خلاصه کلی حال داد و با یه شیکم خالی برگشتیم...

جمعه ای خالمینا اومدن همون که تازه زائیده بود...اولش حال نداد اما اخرش خوب بود با شوهر خالم رفتیم بیرون دیگه کلی عشق و حال --- من کلا با شوهر خاله هام خوبم به جز یکیشون که یه سالی هست عروسی کرده.... خودشو زیاد می گیره... اما از اون بچه مثبت هاس بر خلاف اون یکی شوهر خاله هام

امروز پرسپولیس –برق بازی دارن... ایشالا یه سه امتیاز توپ میگیریمو برا بازی با سپاهان با روحیه خوبی وارد زمین میشیم....و قهرمان جام حذفی میشیم

برم زیاد نوشتم انگشتام درد گرفت

بای

۳۶

سلام

خوبین

اولا باخت پرسپولیس تسلیت.... این از این... دوما تبریک به خاطر قهرمانی در جام حذفی... منو مرتضی قراره فردا بریم ورزشگاه برا برد پرسپولیس ... ایشالا پر گل ببره ...ایشالاااااااااااااا

چند روزه مرتضی اینجا بود نتونستم اپ کنم شرمنده الانم اینجاستا اما نه خونه ما خونه بابابزرگم

فعلا تا بعد بیام مفصلا بنویسم

۳۵

سلام دوستان عزیز

اقا ما این داستان شنگولو منگولو اینارو گذاشتیم دیدیم استقبالی نشد برداشتیمش... یه جورایی منو نا امید کردید.... دمتون گرررررررررررررررررررررررررمم...

این پرسپولیسم که هم مارو هم خودشونو .........اررررررهههه......

بابا اصابم خورده بعدا میام اتفاقایی که این چند ورزه برامون افتاده رو میگم ... از اینکه بسیجیا ریختن تو محلمونو از دعواها و .....

بزودی میام ... یابقولی Coming soon....(امیدوارم درس نوشته باشم)

تا بعد

۳۴

سلام دوستان

امروز داستان شنگول و منگول و حبه انگورو گذاشتم (از سایت جوکستان تو لینکهام یه سری بهش بزنید)

تو موضوع بندیهامه

اگه جواب نداد پاکش میکنم ... وگرنه که هستش دیگه

بابام دیشب رفت اهواز پنشنبه میاد... ما امروز میریم خونه مرتضی اینااااااا برا اساس کشی .... اخر هفتس

فعلا تا بعد