زندگی من

بدبختی

زندگی من

بدبختی

۳۳

سلام دوستان عزیز

اقا دیدید این تیم ملی تیم نیست ... د آخه اگه تیم بود که کره رو می برد.... اصلن حال کردید من تا حدس زدم مساوی  اونام فهمیدنو مساوی کردن .... می خاستن دل منو شاد کنن

عموم یه کار شبکه گرفته بود البته تعمیر بود... میخاستن یه جا اسانسور بزنن این کابلهای شبکه اضافی بود عموم باید می رفت اونارو درس کنه... دیروز به من گفت تو هم میایی... منم با کله گفتم ااااررررررررهههههه...

صب ساعت شیش بیدار شدیم رفتیم دوساعت بیشتر طول نکشید اما کار مفیدمون نیمساعت بود.... بعد رفتم مغازه عموم یه اکانت ۵ساعته خریدم اما پولشو نگرفت اونو ازم گرف یه ده ساعته داد.... یه جواریی می خاست تلافی کنه که امروز کمکش کردم.... بعد بگید چرا اینو بیشتر دوست دارید....

من خیلی خسته ام خابم میاد همین الان اومدم....

فعلا تا بعد

۳۲

سلام

خوبید کههههه؟

هفته دیگه نیمه شعبانه و تولد اما مهدی (عج) ..... اولا بهتون پیشاپیش تبریک می گم و از همینجا ظهور اقامونو از خدا می خام(داشتی جملرو... نه جون من داشتی)... اقا ما کوچمونو از این زر ورقها خریدیم فقط بیایی کوچرو ببینی حض می کنی... قیاقه مارو هم اگه دیروز می دی خندت میگرفت تمام هیکلمون شده بود اکرینی (اکلینی ... ارکینی .. چی میدونم از اینایی که عروسا به خودشون می زنننو صورتشون برق برق می زنه از همونا) اما خسته شدیما جلوی در ماهم سفارشیه ... از پنجشنبه شروع کردیم تا الان دیشب تموم شده البت نه کل کوچه ها... یه جاهای کوچیکیش مونده...

ما 5شنبه شب رفتیم خونه داییم... با خالمینا... اقا خیلی فاز دااد... یه اکواریوم داره فقط یه ماهی گوشت خار توشه ... هر چی ماهی میندازه زرتی میخوره.. از این گوشت خاراست...

جمعه هم که رفتم ازمون شفاهی زبان... اقا خلاصه مارو گفتن تو وضعت خرابه ... باید از پایه شر.ع کنی.. منم اولین نفری بودم که رفتم پیش اون یارو... دیگه کمپلت پشیمون شدم از رفتنم .. می خاستم بگما بهش که من از دانشگاه اکسفورد اینگیلیس دعوتنامه دارم که برم به بچه هاشون و کلاس نهضتی ها درس بدما ... اما نگفتم می خاستم شخصیتم نا معلوم باشه... خلاصه کلی ضد حال زدن ...

جمعه ظهر هم کا باز داشتم لامپ اماده می کردم برا کوچمون... یکیشون کجو کوله ... یکی یجای سیمش افتاده اصن یه وضعی ها ... خودمم مونده بودم که چرا اینجوری پسسسسس؟

ناهارهم رفتیم خونه بابابزرگه همه اونجا بودن .. مرتضاینا هم بودن... که یهو حمید زنگید گفت سعید اینجاس پاشید بیایید ... مرتضی هم گفت الان میاییم ... رفتیم اونجا کلا اگه ما چاهارتایی باهم باشیم و همه سرحال دیگه بترکون دنیاس... دیروز هم همه سرحال... یه خورده گفتیمو خندیدیم.. علی رضا هم اونجا بود پسر عممه ... اونم خیلی باحاله... بعد بعدازظهر رفتیم بیرون یه چرخی زدیمو ... بازم هی تیکه بارون بود که میومد.... بعد  شبش رفتیم خونه عمه کوچیکه... منو مرتضی و محسن (داداش مرتضاس) با عموم چهارترکه سوار موتور رفتیم خونشون... اونجا یه دست ورق زدیم ... منو عموم باهم مرتضی و محسنم باهم... ما چهار بر یک جلو بودیم که اونا جا زدنو دیگه بازی نکردن... بستنی هم که باید می دادن به خاطر باختشون ندادن..

امروز دیر پاشدم چون می خاستم برم بانک از اونجا بیام ... اقا رفتیم بانکو برگشتنی سوار اتوبوس شدم که دیدم راننده اتوبوسه اومد که بلیطارو جمع کنه یکم که دقط کردم دیدم که ای بابا پسردایی مامانمه که ... تا اومد بلیط منو بگیره گفتم خسته نباشی .. گفت ممنون و یه نیم نگاه کرد تا اومد بره یهو گفت چطوری مهدی جان ...گفتم مرسی خوبی شما بلیطمو بهم برگردوند... منم کلی خوش حال.. بعد دیگه رفتم پیشش یه جورایی کمک راننده شدم بلیطارو جمع می کردمو ایناااا تا الانم که اومدم اینجا دارم می تایپم...

اقا تیم ملی بازی داره فک کنم حدود یه ساعتو نیم دیگه .... من که میگم مساوی می کنه .. با این تیمی که قلعه نوعی برداشته اکثرنش استقلالی هستند معلومه دیگه تیم چیکارس... اگه من که طرفدار معدنچیو کاظمیانو هرچی پرسپولیسیه هستم ... فقط دم پرسپولیسیا گگگگگگگگگرررررررررررررررممممممممم...

راستی از این به بعد میخام یه قسمت بزارم برا مطالب طنز و جوک و شعر و اس ام اس... اگه موافقید اینکارو بکنم ... البت اگه نظرات زیاد شد

من گشنمههههههه... ناهارم ندارم...

خوب برم زیاد تایپیدم

فعلا

۳۱

سلام دوستان

خوبید.... حال میکنید هرورز میام میاپم..

و اما خاطرات شمال:ما تا رسیدیم پریدیم رفتیم تو دریا(منظور از پریدن ان پریدن نه که عزیزم یعنی زودی رفتیم) بعد عموی میلاد(پسر همسایه) هم بود اما تو اب نیومد چونکه بچه همونجا بود... ما رفتیم .. من هر موقع میرفتم انگشترمو ... زنجیرمو همرو در میاوردم اما اون روز نمی دونم چی شد در نیاوردم.... بعد از چند دیقه یهو یه زنبور نشست رو من ... برا اینکه منو نزنه زیر ابی رفتم تا اومدم بالا دستمو نیگا کردم دیدیم ای بابا چرا اینجوریه ... اره حلقم نبود کلی حالم گرفته شد اما به رو خودم نیاوردم... بعد از چند دیقه این میلاد رفت یه تیوپ گرفت اورد من تا اومدم بپرم روش(دیدید چطوری میشه) سریع برگشت منم رفتم زیر اب تا اومدم بالا دیدم دستبندمم نیست... دیگه بدتر حالم گرفته شد... اصلن اصابم خورد شده بود..اما برو خودم نیوردم...

کلی ماهی داشتا تا میومدم بگیرم هی فرار می کردن... ریز ریز بودن... اخر دیگه بدجور قاطی کردم رفتم بیرون دیگه نرفتم تو اب تا سه روز بعدش

ادامه دارد

فعلا

۳۰

سلام

خوبید که ؟ دیشب تا ساعت ۳ بیدار بودم داشتم تو اینترنت الکی می چرخیدم... بخاظر همین امروز نرفتم سرکار

یعنی یچوندم... خیلی خابم میومد... الام که بیکارم... اومدم الکی ا کنمو بر م شرمنده ... نه به اون موقعی که هفته ای یه بار اپ می کردم نه به الان که روزی یه بار اپ می کنم ... مجتبی هم رفته شهرستان .. اصلن حوصله ندارما ...
اما از یه جهتی هم خوشحالم که خونه ام

فعلا تا بعد

۲۹

سلام

چه خبرا

شرمنده شمال بودم نتونستم اپ کنم

اول از همه میلاد امام حسین و حضرت ابوالفضل و امام سجاد را به تمام شیعیان تبریک میگم

دوم اینکه شمال خیلی خوش گذشت ... چند شب خونه همسایمون بودیم بعد رفتیم ویلای خودمون پسر عمم هم بود کلی حال داد... بابام که هیچ موقع و هیچ جا ماشین بهم نمی ده اونجا داد... منم الکی اینور و اونور می رفتم...

با همسایمون قایق سوار شدیم اولش می ترسیدم بعد گگفتم یا قرق می شم یا که نه دیگه... دلمو زدم به دریاو رفتم بابام نیومد... ترسیدددددد... ما دو تا پسر با پنج تا دختر ما الکی اونارو می ترسوندیم منم همش تیکه می انداختم...

خلاصه حال داد شبش رفتیم قلیون کشیدیم اقا منو جو گرفت زیادی کشیدم ... حالم بد شد .. اصلن یه وضعی ها معدمم خالی بود دیگه بدتر ... اخرشم بالا اوردم (فک نکنید بی جنبه ام هااااا... نه اما همیشه کم می کشم  اما اوندفعه خیلی زیاد کشیدم ....

دوباه میام