زندگی من

بدبختی

زندگی من

بدبختی

یه روز جمعه نشد که ما مثه ادم خونه بشینیمو داستان نداشته باشیم ... ریدم تو این زندگی نکبتی....

از همون اول صب باباهه اصابمونو خورد کرد الانم که ننم... گوشیم زنگ خورده سریع اومد گوششو چسبونده به چوشی میخام ببینم کیه من هولش دادم اونور گفتم برو بابا ... که اونم بهش برخورد... اصلن نمی شه یه روز جمعه تو خونه بدونه دردسر باشیم ...اههههههه.... نمیدونم شایدم اونا درس میگن اما هم اصاب خودشونو خورد میکنن هم اصاب مارو ... خیر سرمون میخاستیم ادم شیم که نمیذارن دیگه

خیلی داغونم احتیاج دارم به داد زدن ... گریه کردن ...اماااااااااااااااااا

از نوشته هامم معلومه که حالم خوب نیست پس فعلا

نظرات 1 + ارسال نظر
علی پنج‌شنبه 19 بهمن 1385 ساعت 07:57 http://antigirl2.blogfa.com

سلام آقا مهدی
بی معرفت شدی دیگه سر نمیزنی
فراموش کزدی مارو؟
بیا اونورا عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد