زندگی من

بدبختی

زندگی من

بدبختی

وای

دیگه دارم بدجور دیوونه میشم....حالم خیلی بده..................

 

خدا چرا با ما اینجوری میکنی

من هر موقع حالم بده یه دوش که بگیرم خیلی بهتر میشم...اما الان بدتر هم شدم

نمی دونم چرا اینجوری شدم ... تو نیم ساعت همش نیم ساعت ...فکرشو بکن...

اما اگه حدسی که زده باشم درست باشه ...........وااااااااااااااااااااااای

خدا نکنه

اماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

برم که خیلی داغونم

فعلا


جواب کامنت ها هم بعدا میدم

 

سلام

خسته نباشید

اقا دیشب عروسی داداش یکی از بچه محلا(شهرام)بود....مام دعوت کرده بود که مثلا مجلس گرم کن باشیم....

پول ویسکی رو هم داده بود به مجتبی که بره بگیره....مجتبی هم رفت ... حدود چهار پنج تا گرفته بود... ماکه ندیدیم...فقط خوردیم...البت من کم خوردم چون همه هم محلی بودن .. جلوی پیرمردهای مجلس خیلی ضایع بود....

خلاصه من فقط یه خورده داغ بودم.....اما بقیه خوشگل مست بودن......

اقا رقصیدیم ها ... روحیم یه خورده عوض شد.. در کل خوب بود....

 

اما اقا وسط مجلس به ارکستریه زنگیدند گفتند که خونوادت تصادف کردند ... مادرت مرده...بابات هم سکته کرده ... ییهو یارو افتاد زمین...اقا فیلمی بود هاااااااا

اما خیلی بد شده بود.....

 

نمی دونم خدا چرا با ما اینجوری تا میکنه(سر یه داستانی)... اما فعلا خوبه...اما باز ییهو بد میشه .... اصلن معلوم نیست

الان یه خورده خوبم...اما قول میدم موقع خاب یا فردا حالم باز بد میشه(از روی تجربم میگم)

برم فعلا تا بعد

سلام
دوشنبه ای با مجتبی و مهدی رفتیم استخر ... اقا عجب حالی داد .... کارمون شده بود اب دادن همدیگه ...اخراشم یه خورده شنا کردیم

بعد سه شنبه قرار گذاشتیم بریم جمکران.....باز ما سه تا به علاوه محسن....یعنی تقصیر خودم شد...میبینید ادم یه کاری می کنه بعد می گه خدا کاش نمی کردم ....کاش زمان بر میگشت عقب تا اینکارو نمی کردم...

تو راه جمکران محسن خوشگل ابروی مارو برد....مجتبی میگه این که خیلی بچس چرا اینو اوردی ...مهدی هم میگفت دیگه بچه همراه خودت نیار

خلاصه ابرومو برد....دیگه من غلط بکنم اونو جایی ببرم....

اما تو داخل حیاط مسجد جمکران یه حال و هوای خاصی وجود داره ... نمی دونم چی ...باید باشی تا بفهمی چی میگم

خلاصه این بود داستان ما

خونمونم دیگه ردیف شده ...یعنی اساس بردیم توش..الانم دیگه دارم از خونه خودمون میام

فردا هم عروسی داداش یکی از بچه هاست (شهرام)....نمی دونم برم یا نه...کلی گفته که باید بیایی و این حرفا...به احتمال زیاد برم...مگر اینکه...............

حالمم نسبت به قبل خیلی بهتره ... به خاطر یه حرکاتی(اما الان یه خورده از دست بابام اعصابم خورده....اخلاقش مثه یه پیرمرد هفتاد سالست....اهههههه.....)

برم تا بعد

بای

سلام

اقا بعد از مدتها حالم خیلی بهتره .... یعنی الان تو فضاممممم....اونم چی نه فضای مجازی و زود گذر....بلکه یه فضای واقعی و همیشگی (حداقل نسبت به گذشته)......

خلاصه توپ توپمممممممم

داهاتم که خوب بود بد نبود ..... اما بهه دو هفته پیش نرسید .... اون موقع بیشتر حال داد

استفاده از این شکلکها هم نشانه از زیاد خوب بودنمه

فعلا تا بعد

سلااااامن علیکم

اقا شمال رفتن من با میلادینا کنسل شد........اما قراره فردا با مرتضی اینا و با خانواده بریم دوباره شهرستان .....بازم عشق و حال

یه جورایی حالم بهتر شده به خاطر یه سری مسائل و یه حرفایی که شنیدم .....دوست دارم همیشه اینجوری باشم(یعنی همه دوست دارند شاد باشند)....یا حتی از این هم خیلی بهتر ....امااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

ولش .... بی خیال

راستی قالب وبلاگو عوض کردم نمی دونم به نظرم اینجوری بهتره....بالاخره تنوع لازمه دیگهههههه

برم تا بعد

قربون همتون


پی نوشت:دوستان می توانند جواب کامنت های خود را در قسمت نظرات مشاهده فرمایند

سلام

اقا این میلادینا به من گیر دادن که باید با پسر داییش برم شمال.....ما هم که کار داریم ... اگه بابامینا اخر هفته برن داهات چون من تازه اونجا بودم .... من میرم شمال .....

دیشب خونه مرتضی اینا بودیم .... دامادشونم اونجا بود ... خیلی بچه توپیه.... یه جورایی فک میکنم مثه خودمه....نمیدونم شایدم اشباه فک میکننم

اقا دفعه قبل که داشتم مینوشتم یهو سیستم قاطی کرد و من رفتم تو یه وبلاگ دیگه .... اسم منتشر کننده هم گل مینا شده ...اگه دقت کنی....تقصیر منکه نبود .... فک کنم باید از مسئولان blogsky پرسید ....یهو من رفتم تویه تنظیمات یه وبلاگ دیگه....خودمم قاطی کرده بودم

فعلا تا بعد