زندگی من

بدبختی

زندگی من

بدبختی

پیش که چند روز تعطیلی بود رفتیم جمکران با خونواده....عشقمم بود ..خیلی سعی کردم خوب باشمو یه خورده مسخره بازی دراوردم خندیدن...می شد شادیو تو چهرش خوندم...اما یه جوری بود...و درست حدس زده بودم...اول فک کردم اشتباه می کنم....اما خودش زنگ زدو گفت ارررررررررره...امروز خیلی بحث کردیم سر همون موضوع..یا حضرت ابوالفضل خودت کمک کن ...خواهش می کنم یا ابوالفضل.......... 

 

پنجشنبه هفته پیش هم با مجتبی و مرتضی و قاسم میخاستیم بریم بیرون که همه نه اوردن ...ما نه...خونواده....که مام به لفظ حساس دیگه نرفتیم اما مجتبی با خونه دعواش شد...داداشش هم اومد مارو داشت میزد..... 

 

جمعشم با مرتضی بودم....دیروزم که داشتیم خونه تکونی میکردیم....دیشب محسن زنگ زد گفت تنهام بیا با هم بریم دانشگاه من ثبت نام دارم..منم باهاش رفتم....امروز تا ساعت ۲ دانشگاه بودم ساعت سه هم خودم کلاس داشتم که تشکیل نشد...بعد از نهار توی دانشگاه که تو سلف بودیم میز بقلی انقد سیگار سیگار کرد که من بدجوری هوس کردم..همیشه بعد از غذا سیگار و دوست داشتم ...خیلی میچسبه با شیکم پر.....رفتم یه نخ گرفتم انصافا بهم حال داد....اما................................ 

 

ای خدا تورو به حضرت ابالفضل قسمت میدم......به بزرگیت قسم میدمت که خودت درستش کنی...همین و بس...امیدوارم نکته حرف های امروزمو گرفته باشی اینو با تو ام....تو که..................................................... 


 

پی نوشت:دلم گرفته 

پی نوشت:یه دوست گفته بود ای دی ...باید بهش بگم شرمنده ...اگه کاری داره همینجا بگه غریبه که نیست...فوقش اینه که بعد از اینکه خوندم پاک میکنم..ممنون

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد