زندگی من

بدبختی

زندگی من

بدبختی

دیروز رفته بودیم باغ....با عموهام...با اینکه دیروزش بهت گفته بودم دوست ندارم انگشتر بندازی تو اون انگشتت باز دیروز دیدم همون تو همون انگشتت بهت میگم درش بیار میگی چیه مگه...میگم میخای علتشو بدونی میگی میدونم...اینجاس که اعصاب ادمو خورد میکنی و باغ و به دل ادم زهر میکنی.....بعدم من میشم بی شعور!!!!!! بعدم که اونجوری میکنی ..درست دست میذاری رو نقطه ضعف...اخر شبم که اونجوری..شام که خونه پسر عمم بودیم تولد بچش بود ... کلا تو فامیل خردادی زیاد داریم..عمو رضام ..من ..سعید..دختر عمم..پسر عمم..شوهر عمم..هی به جای اینکه به اون بچه بگی تولدت مبارک به من میگفتی!!!!!!   

هفته بعد ۲۴ خرداد تفلدمهه

 

خونه ام و حوصلم سر رفته...دانشگاه که تعطیله...کاری هم که نداریم..بیرونم که گرممه..فقط اهنگ داریوش میچسبه زیر کولر 

 

ایییی با این گوشی جدیدم حااااال میکنم....