زندگی من

بدبختی

زندگی من

بدبختی

 ظهر که هر چی نوشتم پرید چقد حالم گرفته شد...اما الان باز اومدم 

نمی دونم چی شده بود که به قول خودت دلت واسم تنگ شده بودو برنامه پارک و چیدی و رفتیم

وقنی که اونجوری از ته دلت می خندی انگار دنیارو بهم دادن

نمی دونم چقد خوشال میشم وقتی می بینمت ...می دونی ... نمی دونی که

اما یه چیز شده بود ... نمی دونم دعوات شده بود چی بود نمی دونم

در هر صورت شاید یه ساعت بودیم با هم اما نگاه های دزدکی ... حرفهای قایمکی خنده ها به کل دنیا می ارزه ....دوست دارم بعدش دیگه هیچی نباشه....هیچ فکرو خیالی ....جز تو

یه جورایی میرم به خلصه با وجودت  

 

گفتم تو چرا دور تر از خواب وسرابی 

گفتی که منم با تو ولیکن تو نقابی اما تو نقابی 

فریاد کشیدم تو کجایی تو کجایی 

گفتی که طلب تو مرا تا که بیابی 

چون همسفر عشق شدی مد سفر باش 

هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش 

خدا مواظبش باش

اههه کلی نوشتم و انتشار و زدم و نوشت نمی توننه باز گذاری کنه.....اههههه چقد مسخره ای بلاگ اسکای حداقل نوشته هامو نمی بردی ناااااااااامرررررررد 

سلام 

خوبید  

بالاخره بعد از مدتها کار کردن روی خودم اجازه هیچ غم و غصه ای رو به داخل شدن در حریم زندگیم ندادمو الانم خیلی بهترم.....پنشنبه با هم بودیم من میخاستم با بچه ها بریم پارک ملت..عشقم هم خونمون بود...دیگه دانشگاه و زودتر پیچیدیم اومدیم خونه..من عجله داشتم واسه اینکه زودتر بریم..تو هم که هی می کفتی چته..یه خورده هم ناراحت بودی..اما اگه بفهمم کاری کرده بودی دیگهههههههههههههههههه........خلاصه شب ساعت نه رفتیم دیروقت اومدیم..کلا خوب بود...صب همون پنشنبه هم کوه بودم..جمشیدیه...ساعت۴ونیم بیدار شدم تا اخر شب ساعت ۲ونیم بیدار بودم..اخراش مثه جنازه بودم....خلاصه فرداش کلی پیشش بودمو کیف کردیم..شنبه که هیچ دیروز هم با هم بودیم...امروزم احتمالا بیاد ..خداکنه بیاد... 

 

خیلی خوشالم که حالم خوب شده....خدا ازت ممنونم 

فعلا