زندگی من

بدبختی

زندگی من

بدبختی

بعد از اون فرداش بود اونذی خونمون مسی نبود من بودمو خودت... کلی صحبت کردیم.. حالت انقد بد بود.. حال منم بد شد.. اما جلوی تو  خودمو حفظ کردم... تا اخر شب انقد گفتمو خندیدم که تو هم اخراش میخندیدی..حوشالم که تونستم بخندونمت.... 

 

بعد از اونم ۵شنیه با هم بودیم..اولاش خوب بود اما اخر شب یه چی شنیدم دیگه خیلی ریختم به هم ..انقد که تو هم فهمیدی ..اما قک کردی از توئه.... 

دیروزم امامزاده داوود بودیم..با عمو و مرتضی و دوستای عموم ..مجردی رفته بودیم...خیلی چسبید..تو کل راه تو فکر تو بودم ..گوشیمو هم خاموش کرده بودم..اما اخر شب که برگشتیم اومدم دیدمت این قلبم اروزم گرفت.... 

امروزم روزه بودم داشتم میمردم..دو سه بار لایی رد کردم ..اما واقعا تشنم بود...از فردا نمی گیرم.. 

این پی سی هم دارم میفروشم یه نت بوک بگیرم ...