زندگی من

بدبختی

زندگی من

بدبختی

پارادوکس

خونه عمم میخاستیم بریم..اومدی دنبال خواهرم ..بالا نیومدی که ببینمت همون پایین بودی و سریع هم رفتی ... منم دیر اومدم اونجا..خیلی کم نگات کردم....فرداش اومدم بیام پیشت مجید اونجا بود ماشینش ...منم که خیلی ازش بدم میاد نیومدم....حلاصه با علیرضا نیم ساعت بعدش اومدیم .. بعد هم که با علی می خاستم بررم گفتی وایسا گفتم الان میام.... 

 

برگشتم فهمیدم مجید اذیتت کرده کلی بهم ریختم .. نفرتم چند برابر شد ... میخام انتقام بگیرم ..اخرش هم اصلا واسم مهم نیست که چی میشه هر چی شد پاش وای میسم... 

 

اخرش که میخاستم بیام ...دو ساعت جلوی در باهم حرف زدیم منم الکی مسخره بازی در میوردم که بخندی و روحیت عوض شه ...اخرش برگشتی گفتی من همه امیدم به توهه ها مواظب خودت باش.....!!!!!(یه مطلبی که پایین می نویسم مربوط به این یه تیکس) 

 

اومدنی بیرون مجیدو دیدم که البت خانومش تو ماشین بود منم یه چپ نگاه کردم سلام ندادم ...بعد رفتم مجید اومد با ماشین از کنار من رد شد اونم انکار نه انگار منم بهش فحش دادم خار کسه مادر جنده....اعصابم خیلی خورده سر  این موضوع....قرار گذاشتم تلافی کنم ...یعنی مادرشو بگام.....عمومو دیدم داره میره پیش دوستم تعویض روغنی گفت تو هم بییا باهاش رفتم که مجید اومد تو ....یه دفعه گر گرفتم یه چپ بهش نگاه کردم سرشو انداخت پایین نه سلامی نه دم تکون دادنی اومد به عموم گفت یه دیقه بیا بیرون و رفت......دیگه داشتم کنترلم و از دست میدادم می خاستم بزنمش ...اما رفت...حالا واسش دارم..... 

 

(اینم اون تیکه بالا که عنوانم و به خاطر این گذاشنم پارادوکس) 

بعد از اون حرفت اس میدم انگار نه انگار بدتر از من ... گفتم نذار اامیدش نا امید شه ... چندتا اس تپل داد م اما دیدم نه ...مثل این که کار ساز نیست.....بعد امروز اس دادی : 

ـکم رنگ شدی چرا ِ خبریه؟ 

(منظورت و از خبریه نفهمیدم اما جواب دادم) 

:من هنوز پر رنگم .تو چشاتو وا کن تا ببینی. 

ـخوبه.حوبی عشق من 

:خوبم 

ـمن چند روزه حالم خوب نیست .تو چته جون من بگو چرا چند وقته نرمال نیستی؟ 

:تو چته  

 

ودیگه چوابی نیومد....... 

 

اگه من امیدتم به من میتونی بگی که چی شده...به من اعتماد کن....به من دوست دارم تکیه کنی ...اشک بریزی از غم هات بگی از شادی هات بگی از دلهره هات دلواپیسی هات ...از کارایی که میکنی از حرفهای ی که می زنی ...از هر چی ناراحت یا خوشحال میشی  ...اما نمیدونم ژته ....دوست دارم تممومش کنم ... نمی شه به خدا نمی شه.. 

 

منو تو نه به ادامش راضییم نه به پایان دادنش حداقل من که اینطوریم از طرز صحبت های تو هم من همینو می فهمم 

 

نمی دونم .....فقط می تونم بگم خدا مارو کمک کنو هواشو داشته باش