زندگی من

بدبختی

زندگی من

بدبختی

چند ساعت دیگه عیده و من همینجور نشستم 

دیگه مثل قبل حوصله ندارم 

حوصله اینکه شب عید برم حموم 

ریشامو بزنم 

لباسامو بپوشم 

خوشحال باشم 

بر عکس شده خالا همه چی 

اگه به خاطر مادرم نبود ریشامو نمی زدم و لباسامم نمی پوشیدم  

دلم تنهایی می خاد  

دلم نشئه گی می خاد  

دلم خیلی چیزا می خاد  

اما هیچکدوم نمی شه 

امروزم که باز گیر دادی میخای اینجارو بخونی 

عجب غلطی کردم به تو گفتم یه همچین حایی دارم 

حالا هی هر دیقه میگی باید اینجارو بخونم 

منم که نمی دم همرو بخونی 

میگی میخام تورو بیشتر بشناسم  

اگه اینطوریه باید از رفتارم 

اخلاقم 

طرز صحبتم 

حتی از نوع لباس پوشیدنم  

افکار منو بخونی و بدونی چجوریم 

نمی دونم  

دیدمت تقریبا یه ساعت پیش  

اما یه نگاه فقط  

نه سلامی 

نه علیکی 

نه .............. 

 

امیدوارم تو سال جدید هیچکدوم از کارای بدمو دوباره انجام ندم 

 

امشب خونه بابابزرگمیم 

همه هستند 

منم کلی کار دارم 

این اخر سالی به خیلی ها قول دادم اما نرسیدم 

دیشب با میثم رفتیم قهوه خونه 

یه جایی بود کفم برید 

اخر شبم گذاشتم خونشون 

الانم زنگ زده بود برم پیشش اما خوصله ندارم 

برم یه دوش بگیرم بلکه بهتر شم 

 

دوباره عید مبارک