زندگی من

بدبختی

زندگی من

بدبختی

الان فکر کنم که بعد  از مدتهااااا منظورم ماههاست....برگشتمو دارم می نویسم ... میدونی چیه پی سی گرفتم واسه فرامرزو خریدیم اومدم برم ببینم نمره های این ترم اخرم اومده یا نه تا کانکت شدم یاد گذشته افتادم یاد پی سی خودم و این اتاق و این میزو کلا دلم واسه اون مو قع ها تنگ شد یهو ...به خاطر همین سریع اینجا رو باز کزدمو به یاد اون موقع ها شروع کردم... 

 

همونطور که گفتم ترم اخر شدم ..داره یادم میاد..اره...انگار همین دیروز بود که گفتم دانشاه ازاد قبول شدم .... هیییی خدا سریع گذشت .... خیلی سریع.....کنکور دادم واسه کارشناسی ببینم قبول می شم یا نه که حتما باید قبول شم ....احتمال استخدامم تو یه جا هم هست که اگکه بشه خیلی خوبه ...اگر شد درباره اونم می نویسم ...  

 

چند وقتی هم بود که با تو حرف داشتیم و جر و بحث!!!!!!! یعنی کلا تو فامیل اینجوری شد اونم شاید مقصر اصلیش من بودم بعد هم مامان بعد هم دوست زن عموم بعد هم خود زن عموم ...بعد هم تو و باز من .... حالا بگذریم ....به خاطر همیننه چند وقته ندیدمت دلم تنگته.... 

 

اول بهمن هم که تولدته ...پیشاپیش مبارک...اما قصه دارم واسه هدیه خریدن کلا تو هدیه خریدن واسه تو نمی دونم چی بگیرم ..منی که مشکل پسند نیستم ...خیلی سخت می پسندم برا تو خرید کنم ... کاش خودت بیایی 

 

خوب دیکگه واسه امروز بسه ...احتمالا بازم بیام 

به زودی