زندگی من

بدبختی

زندگی من

بدبختی

سلام 

گفتم که پی سی گرفتم میام اینجا بیشتر الانم اومدم بنویسم  

 

مامان و بابا رفتن قشم..دوتایی ... و البت عشقولانه 

 

مامان اول می خاست با من بره اما امتحانام نذاشت من برم ... ترم اخره دوست ندارم اصلن اتفاقی بیافته که بعدن پشیمون شم... 

 

مامان هم داره مغازه میزنه رفته جنس بیاره ...با شوهرش هم رفتن که دیگه بهشون بیشتر خوش بگذره.. 

 

دیروز صبح شیشه بردم واسه قاسم ..یعنی دادم به مجید ... اون توله سگم انقد کشید جلوی من که بو خوره شده بود م ... حالم اصلن خوب نبود تا حالا اصلن شیشه دستممم نگرفته بودم چه برسه به این که اینطوری خفن با قل قلی شیشرو بکشن.... پدرم دراومد تا خونه اومدم .... عین هو همین شیشه بازا شده بود حرکاتم 

 

امتحانمم ۲ تاش مونده هفته بعده.... 

دلم هم لک زده واسه یه نعشه بازی اونجوری که خودم دوست دارم .... شوخی بودا البت!!!!!!!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد