خدایا کمکم کن.........خیلی درهمم......حوضله هیچیو ندارم...حتی زدن ریشامو .... تو خونه که هستم فقط به زور می خندم و یه کلمه حرف به زور میزنم تا گیر ندن که چی شده .....بیرونم که با دوستا یا فامیل هستم مجبورم همین کارو کنم....حتی مثه دیشب مجبورم وقتی پیش عزیزم هستم بخندم ....نمی دونم میفهمه خنده هام الکیه یا ....................................... فقطو فقط وقتی تو این اتاقم که یاورم داریوش داره میخونه و درو میبندم میتونم خودم باشم...هر کاری دوست داشتم بکنم ....بخندم گریه کنم...........اونم توی تاریککی....چقد این حسو دوست دارم .....چقد دلم میخاست یه جایی باشم هیشکی نباشه ...من باشم و من......من باشم و خودم ....خوده خودم ... تا یکم خوده گم شدمو پیدا کنم....بشم همون مهدی دو سال قبل...خیلی ها میگن خیلی عوش شدمو....خودممم میدونم...اما جلوی اونا میگم نه اصلن اینطور نیست...من  همونم که بودم.....اما خودمو گم کردم..........خدا دست به دامنتم خدا 

 

دیروز که دانشگاه بودم ... بعد از اون با مسعود رفتیم خونه یکیی از دوستام ...بعدشم با مرتضی و پیش عشقم بودم....اولش حالم خوب نبود..اما تا دیدمش یکم بهتر شدمو سعی کردم که بهترم باشم...چشم ازش بر نمی داشتم ... چقد دوستش دارم خدا.................. مواظبش باش..خاهش میکنم....... 

 

هدیم یه تیشرت خیلی خوشگل بود دستش درد نکنه.....تولدش نزدیکه موندم چی بگیرم براش ...اگه بشه میخام با انتخاب خودش باشه ..تا ببینیم چی میشه دیگه  

 

فعلا تا بعد