۲۴

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااام

ما جمعه رفتیم کرج

خالم زاییده(شنبه خابیده بودیم ساعت 3 نصف شب زنگ زدن خبر دادن... چند سال بود بچه دار نمی شدن... فک کنم جووووjooooo گرفته بودشون...درس شب روز صب بدازظهر مادر)./... پسره میگن شبیه باباشه اما من هیچ شباهتی حس نکردم...شاید از شیکمویی بودنش میگن... یه جورایی رفته بودیم کمک.... اونیکی خالمم خونشو عوض کرده من بیشتر داشتم به اونا کمک میکردم... چون به زن زائو که ما نمیتونیم کمک کنیم... گفتیم حداقل از خودمون یه خورده کار بکشیم....اما دهنم سرویس شد... بنده خدا شوهر خالم اون بدتر از من... صب کسی نبود کمکش... خودش چهارطبقه رو بالا پایین می کرد... میگه رفتم دنبال کارگر پیدا نکردم... دلم واسش سوخت

باباینا رفتن عروسی من حال نداشتم نرفتم... با خواهرم تنهام...گفتم بیام اپ کنم ... نمی دونم چه سریه همیشه وقت کم میارم... صبا یه ساعت زودتر پامیشم که به کارام برسم... اما فایده نداره ... شبا یه ساعت دیرتر میخابم... اما اونم فایده نداره... نمی دونم باید چی کار کنم... شما بگید .و.. اااااههههههههه لعنت به این زمان.

ما ابغوره گرفتیم بعد من تیریپ کاریم گل کرد و گفتم من صافش می کنم ... اولش هیچی حس نمی کردم... بعضی موقعها هم یه خورده می خوردم... خیلی ترشه...اما چشتون روز بد نبینه... دستام به خارش افتاده بدجور الان به زور دارم می تایپم... یه قابلمه کنارمه از اب هر موقع شدید شه سریع می کنم تو اون... خارش نیستها یه جوریایی می سوزه... پدرم دراومد... تا من باشم از این کارا نکنم

اقا ما چهارشنبه رفتیم مدرسه انگار داشتن ازم بازجویی می کردن... منو بابامو مامانم... گفته بودن هر سه باید باشند وگرنه نمیشه... مام رفتیم تو... درو بست... یه سوالایی میکرد ادم می موند چی جواب بده...  مثلا می گفت برا چی اومدی اینجا ثبت نام کنی منم گفتم بخاطر پسر عموم... بعد گفت چرا می خای بری رشته الکترونیک گگفتم ازش یه جورایی خوشم میاد... گفت تفاوت الکترونیک با الکتروتکنیک چیه گفتم نمیدونم... خندیدو چندتا سوال چرتو پرت دیگه گفت بعد گفت برو دوشنبه بیا اصابم خورد بود می خاستم با شیکم برم تو کف پاش (یه چیز تو مایه های یته پرنده و اینااااااا) گفتم ضایس خودمو کنترل کردم ... گفتم بذار کارام تموم بشه اون موقع بهت می گم...

فردا قراره دوتا همکار خانم دانشجو به جمع ما بپیونده... من از همینجا خیر مققددددمم می گم

بای