سلام

خوبید...منکه خیلی خسته ام....اهههه...این وسایل جابه جا کردن پدرمو دراورد....مرتضی اومده بود کمک با میلاد ....من که اصلا نا نداشتم ... من فقط جفت و جور میکردمو این بنده خداها بالا پایین می کردن اساسارو...دیگه این اخراش شده بود کل....مرتضی فرشو مینداخت پشتشو می رفت میلاد هم میدید اگه نکنه کم اورده ...اونم فرش و می نداخت پشتش....خیلی باحال شده بود منم تشویقشون میکردمو میخندیدم...اما دستشون درد نکنه...

الانم که دارم مینویسم از خونه بابابزرگه ام ....خط تلفن مفتتتتتتتتتتتت...نوش جونم ... بابابزرگمه دیکه غریبه که نیست...مگه نهههه

دیروز اقا جواد که ما روسر کار گذاشته بود و دیر اومد...با داداشش اقا رضا....اما جفتشون خر دستن ... با دو سه ضربه یه دیوار و می ریزونن...

بعد از اینکه اونا رفتن منم رفتم حمومو یهه دوش اب سرد گرفتم....

بعد از دوش هم رفتم بالا پشت بوم خابیدم ... هیلی حال داد باد میزد تو کله خیسم .. فک کنم سرما خوردم ....حالم یه جوریییییه

فعلا برم تا بعد حتما میام

بای