زندگی من

بدبختی

زندگی من

بدبختی

یه خورده بهترم ...البت بعد از اینکه دیشب ساعت هفت و نیم از سر کار اومدم خونه و سر یه چیز که خودش میدونه چی بود بحث داشتیم ... بعد که بحثمون خوابید و پیروزش من بودم ...البت خدا شاهده که اون پیروزی نفعش فقط و فقط به خاطر اون بود و بس........خلاصه الان یکم بهترم... 

 

چقد من این فصل و دوست دارم ..دیروز با بارونی که اومد منم شست ...خیلی حال کردم..امروز صبم دانشگا رفتنی یه خورده قدم زدم...چه هوایی بود  

 

خدایا کمکش کن و مواظبش باش 

فعلا

وقتی تو شب گم میشدم   

 ستاره شب شکن نبود

میون این شب زده ها  

  

 کسی به فکر من نبود 

 لعنت به من ... به من که نتونستم دو دیقه زودتر از کلاسم بیام و نتونم ببینمش..به من که اینقد خرم...دیروز اقریبا یه ساعت با هم حرف زدیم ...خیلی دلم واسش تنگ بود....چند رزوم ازش خبری نداشتم ...خلاصه یه خورده سبکتر شدم...اما الان خیلی حالم بده .... یه بغضی داره گلومو می فشاره ...اعصابم ریخته به هم....کاشکی بهش یگفتم کی کلاس دارم که حداقل میدیدمش.... 

 

یادتونه گفتم یه اتفاقی بعد از سر عروسی حمید افتاد...الان میخام بگم: 

 ما واسه عروسی مشروب گرفتیم و قرار شد ما بچه ها بیاییم خونه ما بخوریم .... عموم هم چتر کرد خودشو.....مرتضی خنگ هم برداشت همسایه پایینیمونو اوردو سر اون داستان سه شدووو مامانم فهمید اومدیم خونه خوردیم....بعد بابام...بعدم رفته به مادر بزرگم گفته که مثلا اونم بره به عموم بگه که با ماها نخوره و مارو به بی راه نکشه و از این حرفا اعصابمو خورد کردن....فردای  

اونروزم مامانم بهم گفت چرا خوردی گفتم عروسی بوده دوست داشتم ..اما زهرشو ریختو به مادربزرگم و بابام گفت که الان تقریبا همه فهمیدن...دیگه واسم هیچی مهم نییست ....هیچی.......................فقط اون واسم مهمه ....فقط..خیلی دوستش دارم ...خدایا همیشه شاد باشه 

 

دلتنگیم خیلی زیاده خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی...مخصوصا که خوابشم میبینم شبا اما همونه که بیشتر دلتنگم میکنه .....  

 

گله دارم ...گله دارم ....من از عالمو ادم گله دارم.....من از دست خدا هم گله دارم................... 

 

خدا خودت کمکم کن 

بعضی ها قید همه چیرو زدن 

بعضی ها اسیر اقبال بدن 

اون بالا نشستی گوش کن ای خدا  

  

چه عذابیه به دنیا اومدن

 

ای خدا من چرا اینقدر بد بختم.....امروز نزدیک بود تو  حموم با بخار بیش از حدی کع گرفته بود بمیرم....اما اینجا بود که فهمیدم بادمجون بم افت نداره یعنی چی..... 

 

ای خدا تویی که اون بالا نشستی چرا ...اخه چرا بعضی از مارو افریدی تا فقط عذاب بکشیم...به خدا از درو دیوارم داره واسم میباره..... 

 

هرکی منو میبینه میگه: 

مهدی خوش بحالت مثلا خونتون فلانه........................ 

مهدی خوش بحالت ماشینتون بیساره////////////////// 

مهدی خوش بحالت بابات ....................... 

مهدی خوش بحالت مامانت....................... 

مهدی خوش بحالت فلانت بیساره............... 

مهدی خوش بحالت مهدی خوش بحالت مهدی خوش بحالت مهدی خوش بحالت مهدی خوش بحالت مهدی خوش بحالت.......................................................... 

اما به خدا صدای دوهل از دور خوشه ...اینو با گوشتو پوستو استخونم حسش کردم واقعا........ 

 

به خدا دارم دیونه میشم خدا خودت کمک کن............کمک کن تا همه چیو درست کنم..................خواهش می کنم کمک کن 

 

قصه ام بشنو و از یاد ببر                        بهر من غصه بیهوده مخور 

 

فعلا

سلام   

 

دانشگا ازاد قبول شدم ......................................................................................... 

 امروز باید میرفتم دنبال کاراش که گفتن رشته شما فرداس...حالا باید فردا دوباره پاشم برم... 

 

دیشب عروسی بودیم ....عروسی حمید.....اما تنها عروسی بود که زیاد ذوق و شوق نداشتم.. 

فقط از اینکه میتونستم عشقمو ببینم خیلی خوشال بودم...........اخرشم که باز بابام کوفتم کرد....اههه اههههه چرا اینجوریه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

 

یه سوتی هم دادم حالا بعدا می نویسم الان همینجوری اومدم ... 

 

 

فعلا تا بعد

سلام 

شهادت مولای متقیان حضرت علی (ع) رو به شما عزیزان تسلیت میگم 

یه خبر غمناکم بدم.............................دانشگاه قبول نشدم 

نمی دونم چرا اما خیلی امید داشتم....که امیدم و نا امید کردن ...........دیگه نمی دونم چی بگم 

 

امروز اولین روز مدرسه ها بود .... یادش بخیر ....امروز که بچه ها رو میدیدم می رفتن مدرسه ...یه جورایی دلم تنگید واسه اون موقع ها ... اون موقع ها هم که نه همین چند ماه پیش....یادمه همیشه اولین روز مدرسه ها واسه ما پیچیده بود اما .. حالا دوست داشتم همین اولین روز مدرسه برم........................مخصوصا که از اول دبیرستان اغاز کنمووووووووووووووووووووووووو................................ 

 

این روزا حالم یه جورییه نمی دونم چجوری بگم ...اما نه خوبم وووووو نه بد.....یعنی یه لحظه خوبم یه لحظه بد....نمی دونم چه جوری بگم ...اما یه جوریم و واسه اولین بار نمی دونم چرا اینجوریم.... 

 

شاید به یه تنهایی بلند مدت احتیاج داشته باشم.....همیشه از تنهایی خوشم میومد ...برعکس همه......نمی دونم چرا....شاید بزرگترین دلیلش اینه که وقتایی که تنهام می تونم خیلی خیلی خیلییییییییییییی خودم باشم ...و این واسم خیلی مهمه ....وقتی خودمم ووووو همه نقاب ها از صورتم برداشته میشه هر موقع بخوام میخندم بی توجه به بقیه که اون موقع دیگه نیستن...راحت گریه میکنمووووووووووووو.............................................................................. 

 

دیشب از دست سعید خیلی ناراحت شدم سره یه حرفش به یه بچه ....خاک بر سر زورش به اون رسید...اعصابمو خورد کرد 

 

برم  

فعلا تا بعد

سلام 

امروز یه کم حالم بهتره ...یعنی به خاطر دیروز ظهر خوبم.......اینجا بود نهار با هم بودیم من که روزه نبودم ...اما اون بود  که رفت دکتر اومد دیگه روزشو خورد نهار باهم خوردیم بعد از مدتها یخورده خندیدم.........الانم سر همون بهترم.....کاش امروزم............................................ 

 

هفته پیش پسرعمم علیرضا بعد از افطار که خونه بابابزرگم همه جمع بودیم گفت بریم یه جا...و .......منون برد یه جایی که یه چیز دیدم شاخ دراوردم ....دیگه یه خورده دیدم به همه تغییر کرد ..... واقعا چراااااااااااااااااااااااااااااا باید اینجوری باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

 

بعدشم یه قلیون زدیم و بهم میگه مامانت اومده به خانومم گفته که :(از اینجا به بعد از زبون مامانم)ترو خدا برو به علیرضا که اینقد با مهدی خوبه بگو دیگه از اون قرصا نخوره!!!!!!!!!!!!!!!! 

 منو میگی چار شاخ موندم ...گفتم چی میگی علی....گفت مامانت گفته .....گفتم خانومت چی گفت ... تو چی گفتی.....گفت ما هم گفتیم اصلن مهدی از این کارا نمی کنه .... 

تا اخر شب همش فکرم مشغول همین حرفه بود.....اخه چرا باید همه جارو حتی پس از گذشت حدود سه چهار ماه پر کنه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!دیگه دارن خستم می کنن 

 

 

ما هم که بنایی داریم باز.....چند روزی مرخصی گرفتم اومدم کمک کنم...واقعا بدنم دیگه کم اورده...دیگه نمی رم........چون خسته شدم بد جور.....از کت و کول افتادم 

 

خدا بازم کمکم کن که می خام درست درست شه داستانم ...گرچه یواش یواش داره میشه....خدا کمکم کن.....خواهشششششششششششششش  

 

من برم تا بعد.... 

 

این روزا نمی دونم چرا همش این شعر داریوش و دوست دارم گوش بدم: 

 

چون یقین کردی که در عشقت گرفتارم ........ سخت گشتی از منو کردی چنین خارم