زندگی من

بدبختی

زندگی من

بدبختی

۴۴

سلام

یکشنبه ای خونه مرتضی اینا بودیم... منو محسن از مدرسه با هم رفتیم خونشون... ساعت حدود سه بود رسیدیم کسی نبود به جز مادربزرگمو عمم... من تا قضیه رو دیدم به محسن گفتم بیا بریم نمایشگاه  پلیس... تا از در رفتیم مرتضی رو دیدم از اسانسور اومد بیرون... مرتضی یواشکی به من گفت مجسنو بپیچون با هم بریم منم MP3 PLAYERرو دادم بهش گفتم تو نیا ما میریم.... اونم انگاری که منتظر این بود گفت باشهههه بعد منو مرتضی و رضا (دوست مرتضی) راه افتادیم رفتیم ...ده دیقه بعد رسیدیم ... حال داد اساسی

بعد از یه ساعت اومدیم خونه دیدم همه اومدن یهو جو گازم گرفت تا اخر شب کلی حال داد ... اما این بابابزرگم یه خورده زدحال شد(ه خورده که نه خیلی ... ساعت 9میگه پاشو بریم ...اصاب همه رو خورد کرد) دیرو کل فامیل خونه ما بودن... بعد از افطاری ... منو مرتضی و محسن و مرتضی و علیرضا(پسرعمه بزرگم) رفتیم جیگرکی ... یه جیگر توپ زدیم بعد اومدیم داییم میگه قبول باشه(اخه فکر کرده بود که رفتیم مسجد) میگم خدا قبول کنه چیگر خوردنمونو

برم بابا بازم زیاد نوشتم

فعلا

۴۳

سلام

چطورید

من که اصلا خوب نیستم

خیلی خابم میاد... اون از یطرف این روزه گرفتنم از یه طرف دیگه

راستی مادرم با عمم اشتی کردند امروزم افطاری دعوتیم خونشون... کلی عشقو حال

خسته ام

یه حموم میرم بعد میرم خونه عمم

فعلا

۴۲

سلام

اقا خیلی ببخشید ... به قران وقت نمی کنم اپ کنم

خیلی سخته... ساعت ۶بیدار میشم میرم ساعت دو خسته و کوفته میام میخابم تا افطار

خیلی خسته ام ... الانم که اینجام بشقاب غذا جلومه یه قاشق میخورم یهخورده می نویسم

خیلی خابم میاد

برد بر کل پرسپولیسم به همه تبریک میکم

فعلا

۴۱

سلام

خوبین

من که اصلا خوب نیستم...توی تابستون که همش می رفتم سرکار...الانم که مدرسه

صب ساعت ۴برا سحری بیدار میشم....یه رب به پنچ میخابم...شیش بلند میشم میرم مدرسه(البت با بابام) بعد تا ساعت دو مدرسه تا میام برسم خونه سه... سه و خورده ای می شه... دهنم صافه صافه صافه صافه صافه صافه صافه صافه صاف شده...

دیگه خودتون ببینید دیگه... ماه رمضونم که شده اقا دیگه مگه میشه تحمل کرد... دیروز ورزش داشتیم... مام رفتیم فوتبال ...یکی نیس بگه اخه مگه شما ادم نیستید چرا تو زل گرما توی ماه رمضونی فوتبال بازی می کنید ... از تشنگی داشتم می مردم

کل مدرسه یه طرف برگشتنشم یه طرف ..ما پنج نفریم برگشتنی با م میام ... تو اتوبوس خیلی فاز میده

خیلی تشنممممممممممممههههههههه

فعلا برم تا بعد

۴۰

سلام

اینم اؤ اولین روز مدرسه.... رفتیم مدرسه زود رسیدم... تا رسیدم دیدم که عموم محسنم اورد....دیگه تا مدرسه با هم اومدیم ... مدرسه ما دیوار به دیوار همه اون کامپیوتر میخونه من الکترونیک... اولش خوب نبود اما بعد چندنفر اشنارو دیدم... خلاصه امروزم گذشت

داشتیم میومدیم از وسط خیابون رد شدیم... بعد یه یارو اومدو مارو خفت کرد که چرا از پل عابر نرفتید... بعد من گفتم از این مصاحبه  گرایییید ... گفت اره بعد سریع رفیقم گفت ازمن مصاحبه کن بعد عکسشم دادو یه روزنامه همشهری مفتی هم به ما پنجتا دادو یه خورده سره کارش گذاشتیم و اومدیم... اما خسته و کوفته شدمااااااااااااااااااااااااا ...

دیروز اصابم خیلی خورد بود سر اپ قبلی شرمنده ......

دیشب رفتیم خونه علیرضا اینا حال داد بد نبود اما ماشین ضد حال ضد... جلوبندیش خراب بود به زور رفتیم و اومدیم

پنشنبه ای حال داد قرار شد شب بریم خونه مرتضی اینا... بعد مرتضی گفت من میام دفتر با هم بریم خونمون ... گفتم بیا... رفتیم انصافا حال داد ... کلی چرت و پرت گفت... رفتیم یه سر فروشگاه هی به اینو اون گیر میداد... اصلن مرتضی دیوونس این بشر راستی یه سری به وبلاگش بزنید ... اگه رفتی حتما تهش رو ببینید...خیلی جالبه.    www.mory2006jb.blogfa.com جوک داره .... کامپیوتر داره... خلاص همه چی داره

شبم با هم رفتیم بیرون بعد یه یارو از توویه یه اتوبوس (فک کنم واسه ورزشکارا بود پرچم ایران روش بود) به مرتضی با اشاره گفت سیگار داری...بعد مرتضی داره داد میزنه چیییی سیییییییگااااررر... اقا ماو میگی ولو شدیم رو زمین ... یارو میگه اروم بابا میگم سیگگار داری ...مرتضی داد میزنه میگه نه بابا سیییگاااااررم کجا بودخیلی حال داد

برم بابا زیاد تایپیدم خستم میخام بخابم

فعلا برم تا بعد

۳۹

اه با این پرسپولیس

اصابم بدجور خورده الان اگه یه استقلالی چیزی ببینماااا له و لوردش میکنم

اهههههههههههه دوساعته خودمونو الاف کردیم