سلام
عید غدیر بود ... باباومامانم رفته بودن یه جا عروسی ... منو خواهرمخونه بودیم ... من بی حال رو مبل دراز کشیده بودم که تلفن زنگ زد... با بی میلی برداشتم گفتم:
بله؟
-سلام . ببخشید اقا مهدی؟
بله بفرمایید
-خودتی .نشناختی
نه
-منم حمییییییید
یخورده مکث کردم گفتم نه
- گفت پارسال اول دبیرستان مدرسه مطهری
باز گفتم نه
-گفت بابا چقدر خنگی حمید فلانی(فامیلیشو گفت)
یهو پریدم از جام گفتم تویی گوسفند . چه عجب یاد ما بدبختا کردی
- گفت هنوزم اینو اون موقعها فوش زیاد میدی نه (کلا بد دهنم الکی فوش میدم)
گفتم شانس اوردی اینجا خواهرم نشسته وگرنه بهت میگفتم
-گفت ای بابا سی.تیر
بعد از یخورده احالو احوال قطع کرد تا امروز که زنگ خونمون خورد
تا رفتم پیایین درو که باز کردم دیدم خودشه بعد از روبوسی و حال احوال رفیقش اوومد که مثه اینکه خیلی عجله داشت ...خداجافظی کردنو رفتن
اما من یاد اون موقعها افتادم ... بیشتر روز ها با هم جروبحث داشتیم .. اون یه جورایی بسیجی میزد ریشو سیبیل داشت بعد از یه مدت که با من گشت اونقد بهش گیر دادم که اخر اونارو زد که بعدا بهم گف یه کتک مفصل از داداشم خوردم... یا اولای سال زمزمش همش یا علی و یا حسین بود بعد یه مدت همش اهنگای اونورو میخوند یا یگانه میخوند و عشقشم چاوشی بود... دیگه یه جورایی با هم اخ شده بودیم ... بعضی روزا که حال نداشت یکاری میکردم که بزور میخندید چون میدونست اگه نخنده بدچور حالشو میگرفتم... یه بار برا اینکه نخندید با بچه ها دستو پاشو گرفتیم انداختیم تو یه چاله و کلی گلی شد(چون زمستون بود و چاله هم گلی یود)
چند بارم بدچور باهاش دعوام شد ... یا بعضی روزا منو اون و یه پسره دیگه که اونم بچه باحالی بود اسمش رضا بود مدرسرو میپیچوندیم میرفتیم گردش ... واییییی چقد دلم گرفت ..روز اخرم بعد امتحان رفتیم با بچه ها عکس انداختیم یادم که میاد دوس دارم برگردم به عقب .... به قول شاعر و ناگهان چه زود دیر میشوددددد
زیاد حالم خوب نیست پس فعلا
سلام
بازم اومدم
ادمی که بیکر باشه هر دیقه میاد اینجا ..مخصوصا اگه کامژیوترتم درست درست باشه..... بله...انم اون قولی که داده بودم که بیام باپم
هفته پیش که برف اومد که یادتونه ... وای چه حالی داد به ما ... امتحانو که دادیم اومدیم تو ایستگاه اتوبوس (قرار ما همیشه اونجاس با بچه ها)... بعد که همه اومدن برف بازی (در واقع جنگ) شروع شد .... بعد از چند لحظه بچه های اونور خیابون توجه مارو جلبیدند... یهو یکی از بچه ها گفت هدف آتتتتتتتتششششششش.... همه یه گوله برف انداختند اونور ... برا بعضی ها رسید برا بعضی ها هم تا وسط خیابون بیستر نرفت ... یهو اونا قاطی اونام اعلام اماذگی کردند که دیگه جنگ شرو شد ... یه سری از بچه ها که پرتاب دستشون خوب نبود فقط گوله درست میکردند میدادند به اونایی که مشتی پرتاب میکونن... خلاصه یه چند دیقه ای ادامه داشت تا یکی از اونها اومد وسط خیابون با یه پارچچه سفید ... یعنی صلح .. ما هم ساده گفتیم اره دیگه صلح... بی خیال شدیم .. دو دیقه نشد که دو سه نفر از پشت حمله کردند ... اون یکی ها هم از اونور خیابون ما هم قاطی کردیم بدجور.... دیگه فقط میزدیم کاری نداشتیم به کی میخوره کجا میره.... فقط میزدیم
خلاصه دیگه اعلام اتش بس شد و اونارفتن و ما هم رفتیم ... اون روز گذشتو فرداش اومد... باز فرداش گذشت و اون یکی فرداش اومد تا رسید به امروز
اما امروز ... من از همون اول صب حال و روز خوبی نداشتم هرکی میگف چطوری مهدی ... جواب مواب نمیدادم ... نمیدونم چرا .. حالم خوب نبود.... امتحان اخر هم که خراب کردم دیگه بدتر... رفتم تو ایستگاه تا بچه ها اومدن سریع سوار اتوبوس شدیمو رفتیم .. دنبال ما دوتا جوون به اصطلاح خودشون گنده لات اومدن بالا... تو اتوبوس رفیقم با اون جرو بحث کرد دیگه هیچی نگفت تا پیاده شدیم دیدم یقه ریقمو گرفته ... حالا ما5نفر اونا دو نفر ... از 5 نفر ما 2 نفر دعوایی نیستند .. یعنی اگه دعوا بشه اصلن نمی رن جلو ... من بودم و اونی که یقه اش و گرفته بودو اون یکی رفیقم ... رفتیم جلو پسره فک کرده هیکل گنده کرده دیگه ارررررررهههه... بابا شما که کراتین میزننین فک نکنین گنده اید خلاصه رفتیم جلو مشت اول رفتم بع دشروع شد اما اون دو نفری که اهل دعوا نبودن اومدن جداون کردن ... از همون اول صب معلوم بود که امروز روز خوبی نی... بعد تو اتوبوسم یه پیرنه از یه طرف یه پیرمرده هم از اونطرف برگشتن چرت و پرت میگن ... به پیرزنه هیچی نگفتم اما زدم تو راگوز پیرمرده ...اصلن روز روز باحالی نبود بعد از امتحانهم با رضا (یکی از اونایی که اهل دعوا نی) رفتیم یه لباس بگیریم نزدیک بود با یه فروشنده دعوامون بشه ... اما نشد .. یعنی بخاطر رضا نشد وگرنه......... ای بابا بی خیال
اینا رو امروز نوشتم از روی بیکاری .. اما مدرسه نمی ذاره که تند تند و هر روز بیام وگرنه دیدید که امروز این دومین باریه که اومدم
در واقع مدرسه دار مارو سرویس میکنه
فعلا
سلام
خوبید
امروز بالاخره امتحانام تمومید .... این امتحانای اخرو که اصلن نمیخوندم
حالا باید بشینیمو منتظر این دسترنجمون باشیم
محرم هم اومد به همتون تسلیت میگم
راستی دستگامو درست درسته(گوش شیطون کور و چشمشم کر)
فعلا تا بعد
سلام
خوبید بازم اومدم .. گفتم زود میام
عیدتون مبارک ... مخصوصا بر اونایی که سید هستند
فعلا تا بعد
سلام بر دوستان
فک کنم یه ماهی اینجا نیومدم
همش از بدبختی نشعت میگیره
الانم که میبینید اینجام و دارم مینویسم اینه که اومدم باز شرکت پیش بابام ... وگرنه اصلا نمی شد....
امتحانا هم که از اول این هفته شروع شده و تا حالا ۴ تاشو دادیم حدود هفت هشتا دیگه مونده اونا رو هم میدیدمو دیگه تموم
من که اصلا نمی خونم خونه هم گیر دادن که هی بشین بخون بشین بخون ... بابا اخه همش که نمیشه خوند اههههههههه
کامپیوترم طبق معمول ویروسی شده ... دوباره ویندوز میخاد که به خاطر فصل امتحانا وقت نمیکنم ... نیکه میخونم .... به همین خاطره ... اره عزیزم
فعلا برم اما قول میدم که زود برگردم ...قووووووووووووول
بای