زندگی من

بدبختی

زندگی من

بدبختی

جمعه حال بابام بد شد بردیمش درمونگاه ... همه هم اینجا بودن..... تو هم بودی اما با اون اس دیروزی که دادی و منم جواب دادم یه خورده بیشتر گفتی و خندیدی .... فرداشم من رفتم داهات .... خوب بود منو محسن و مسعود ... هر روز ساعت سه که میشد میشستیم واسه کشیدن ..اما اصلن منو کاری نمی کرد ...خودت که میگی به خاطر این بود که تو راضی نبودی اما نمی دونم که .... الانم اومدم ببینمت که رفتی ... 

 

حالمم یه خورده بهتره 

پارادوکس

خونه عمم میخاستیم بریم..اومدی دنبال خواهرم ..بالا نیومدی که ببینمت همون پایین بودی و سریع هم رفتی ... منم دیر اومدم اونجا..خیلی کم نگات کردم....فرداش اومدم بیام پیشت مجید اونجا بود ماشینش ...منم که خیلی ازش بدم میاد نیومدم....حلاصه با علیرضا نیم ساعت بعدش اومدیم .. بعد هم که با علی می خاستم بررم گفتی وایسا گفتم الان میام.... 

 

برگشتم فهمیدم مجید اذیتت کرده کلی بهم ریختم .. نفرتم چند برابر شد ... میخام انتقام بگیرم ..اخرش هم اصلا واسم مهم نیست که چی میشه هر چی شد پاش وای میسم... 

 

اخرش که میخاستم بیام ...دو ساعت جلوی در باهم حرف زدیم منم الکی مسخره بازی در میوردم که بخندی و روحیت عوض شه ...اخرش برگشتی گفتی من همه امیدم به توهه ها مواظب خودت باش.....!!!!!(یه مطلبی که پایین می نویسم مربوط به این یه تیکس) 

 

اومدنی بیرون مجیدو دیدم که البت خانومش تو ماشین بود منم یه چپ نگاه کردم سلام ندادم ...بعد رفتم مجید اومد با ماشین از کنار من رد شد اونم انکار نه انگار منم بهش فحش دادم خار کسه مادر جنده....اعصابم خیلی خورده سر  این موضوع....قرار گذاشتم تلافی کنم ...یعنی مادرشو بگام.....عمومو دیدم داره میره پیش دوستم تعویض روغنی گفت تو هم بییا باهاش رفتم که مجید اومد تو ....یه دفعه گر گرفتم یه چپ بهش نگاه کردم سرشو انداخت پایین نه سلامی نه دم تکون دادنی اومد به عموم گفت یه دیقه بیا بیرون و رفت......دیگه داشتم کنترلم و از دست میدادم می خاستم بزنمش ...اما رفت...حالا واسش دارم..... 

 

(اینم اون تیکه بالا که عنوانم و به خاطر این گذاشنم پارادوکس) 

بعد از اون حرفت اس میدم انگار نه انگار بدتر از من ... گفتم نذار اامیدش نا امید شه ... چندتا اس تپل داد م اما دیدم نه ...مثل این که کار ساز نیست.....بعد امروز اس دادی : 

ـکم رنگ شدی چرا ِ خبریه؟ 

(منظورت و از خبریه نفهمیدم اما جواب دادم) 

:من هنوز پر رنگم .تو چشاتو وا کن تا ببینی. 

ـخوبه.حوبی عشق من 

:خوبم 

ـمن چند روزه حالم خوب نیست .تو چته جون من بگو چرا چند وقته نرمال نیستی؟ 

:تو چته  

 

ودیگه چوابی نیومد....... 

 

اگه من امیدتم به من میتونی بگی که چی شده...به من اعتماد کن....به من دوست دارم تکیه کنی ...اشک بریزی از غم هات بگی از شادی هات بگی از دلهره هات دلواپیسی هات ...از کارایی که میکنی از حرفهای ی که می زنی ...از هر چی ناراحت یا خوشحال میشی  ...اما نمیدونم ژته ....دوست دارم تممومش کنم ... نمی شه به خدا نمی شه.. 

 

منو تو نه به ادامش راضییم نه به پایان دادنش حداقل من که اینطوریم از طرز صحبت های تو هم من همینو می فهمم 

 

نمی دونم .....فقط می تونم بگم خدا مارو کمک کنو هواشو داشته باش 

 

اههههه دو ساعت نوشتم پرید همش 

 

خلاسش این که اشنی کردیم جمعه اخر شب اس دادی و صحبت کردیم و تموم شد 

 

اما نمی دونم چرا جلوم افتابی نمیشی ار چی می ترسی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟  

زبانم را نمی فهمی  

تو خطم را نمی خوانی 

چنان بیگانه ای از ما  

که نامم را نمی دانی 

 

با اینکه تصمیم گرفتته بودم که تمومش کنم ...اما نمی تونم ببین واقعا نمی تونم ...چجوری ازت دل بکنم.... شدی خون توی رگهام .... با این که می دونم هیچ وقت مال هم نمی شیم اما چی کنم ...به خدا خودم می خام دلم دلم راضی ننیمشه ...می خام تو هم رها شی به زندگیت برسی فکر مهدی و از سرت بیرون کنی ..اما واقعا کم اوردم و نمی تونم ... به ولله  نمی تونم 

 

پریشب خونه ما بودید ...منم دوستم زنگ زد رفتم بیرون ...وقتی برگشتم دریغ از یک کلمه که باهام صحبت کنی...نمی دونم چی شده ..شاید از رفتنم دلخوری....اما خوب ناراحت شدیو جواب نمی دی.... 

 

مثله همیشه  

 

بهت احتیاج دارم.... اما تو نیستی...تو رویا باهات سحبت می کنم...تو خیال باها تمیرم بیرون ....حتی من تولدتو تو رویا واست چشن گرفتم ... تو وریا باهم میبخندیم .... چراا 

 

خدا چرا اخه....مگه من چند سالمه ... به قرانت دارم دیوونه میشم...چقدر زجر ...این از این طرف خیلی چیزای دیگه هم از طرف دیگه ....نکن خدا جون...نکککککن 

 

تو هم انقدر نامردی که نگو .... 

 

اشکام نمی ذاره بنویسم دیگه

چهارشنبه شب عموم می خاست بیاد دنبال مادرش ببرتش خونشون ..مرتضی زنگ زد گفت تو هم بیا ..منم که حال و حوصله نداشتم تو خونه بشینم از خدا خواسته سریع رفتم.... تا دیروز یعنی جمعه اونجا بودیم ... خوب بود بد نبود ...  

 

دیشب همم شما اومدید اونجا ..شالی که خریده بودم و سرت کرده بودی ...از پنجشنبه بهم اس ندادی منم کاری باهات نداشتم و اونجا فقط سیگار می کشیدم... 

 

ژدیروزم که اومدی تواتاق بودم اومدی تو و کلی سلام و اینا اما من اصلن جواب نمی دادم فقط با سر !!!!!!!!!!!! نمی دونممممممم 

 

یه جرکت بد هم واسه وحید پیاده کردم که خودم االان پشیمونم با اینکه خودش نبود اما اگه بفهمه من بودم زشت میشه 

 

تا بعد

اره کادوتو هم دادم...زنگ زدم گفتی میخام با الهام برم بییروت ... گفتم یه دیقه وایسا الهامم بپیچ.ن که کادوتو بیارم...بعد از یه هفته کادوتو دادم...فقط حیف که جعبه چپ شدو یه خورده بهم ریخت... 

 

سعی کردم کمتر مسج بدم...یه خورده هم سر بالا...اما اعصابم خورد شدو سر درد عجیبی گرفتم... 

 

خدایا ببخش که توبمو شکوندم .... همین الان انداختم بالا.. ساعت ۲ شب....واقعا اهصابم خورده..بعد از مدتها حس کردم که بیام اینجا و بنویسم ...بنظرم اومد می تونه ارومم کنه... ببین من خیلی دوست دارم ...نمی خام از دستت بدم...به جان خودم من از رفتار خودت این و حس کردم ...یادته بهت میگفتم هستم باهات تا اخرش....اما اخرشو تو تعیین می کنی یعنی چی ....یعنی اینکه تا هر جایی که خودت خواستی من نوکرتم هستمو دوستت دارم و عاشقتم ....و واست میمیرم..اما اگه ازمن خسته شدی ...بگو تا برم...نه اینکه دیگه اون موقع دیگه دوستت نداشته باشما نه..شاید بیشتر هم بشه مثه همین الان ...مثه همین روزا که هر روز بیشتر دیوونتم....اما خوب دیگه .. 

 

خودن می دوتی بهتم کفام..دوست ندارم به کسی زنگ بزنم اسممو بخونه و ببینه اما گوشیشو بر نداره...یا با اکراه ج.اب اس ام اس منو بده..اما تو تو این چند وقته همین جوری با من تا کردی ...منم واسه خاطر تو خیلی غرورم و شکوندم اما حس میکنم این کارات معنی اینو میده که از با من بودن خسته شدی....منو باکی نیست من با این تنهایی ..با دور بودن از تو ...در حسرت تو همیشه بودم و عادت کردم ....اما این باعث نمی شه دوستت نداشته باشم .... به نظرمم این حمله علطه که میگه از دل برفت هرانکه از دل بر فت..... 

خوبه نعشه که هستم الان دارم بهتر می نویسم ..یعنی هر چی رو زبونم میاد سریع پیاده میشه رو صفحع کیبورد..ببخشیبد اگه غلط دارم چشام قشنگ نمی بینه.. 

 

اره امروز هی گفتی شرمنده کردی باشه تا جبران منیم...اما شاید دیگه مهدی نباشه ... 

به سرم زده یه مسافرت برم...طولانی....پر از نعشه بازی 

دور از هیاهو.........نمی دونم  

الانم یه خورده بهترم ..اثر کرده و فکرم سبک شده... 

 

اما من در هر جالی مستی نعشگی چتی هوشیاری....همیشه به یادنم و از ته قلبم دوستت دارم واقعا ...نمی دونم می دونی یا نه ....اما احساس قلبیه من نسبت به تو خیلی شدیده 

 

دوستت دارم ...اما احساس می کنم که باید تمومش کنم ..اماا دوست دارم اول با خودت جدا در مورد همین صحبت کنم....کافیه نعشه کنمو قشنگ همه صحبت هامو بهت بزنم ببینم چند چندیم  

 

اخییییییییییش الان بهترم ...نوشتن حالم و خوب کرد مثل ه گذشته ها یادش بخیر 

راستی خدا منو ببخش که توبمو شکستم ...شرمنده ام  

مواظب عزیزم باش