-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 خرداد 1386 00:07
با سلام خدمت شما داری کلاسو....جون من داری یا نه حالا بگذریم..اقا امروز چه امتحانی .. اونم چی مبانی برق...بعد از مدتها عالی دادم...اصلن فکرشم نمیکردم اینجوری بدم...بعد از اون با فرشاد از مدرسه اودیم بیرون ..منتظر اقا مسعود اما اون مارو دو ساعت معطل کرد ... دفترشم دست من بود ... خلاصه گفتم به من چه تکی اومدم خونه...بعد...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 خرداد 1386 11:15
سلام اینم از پرسپولیس ... گذاشتم الان بنویسم تا شاید کمتر احساسی باهاش برخورد کنم... اخه اینم بازی بود ... جلوی صد هزار تماشاگر... تو زمین خودمون.... تو نیمه نهایی جام حذفی که برا ما حکم فینال داره... باختییییییییییم بی خیال امتحانا هم در حال برگزار می باشد .... ۴تا دیگه داریم ...دعاا کنید و بگید خدایا...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 خرداد 1386 10:33
سلام خوبید منکه اصلا خوب نیستم ... از بس که گیر میدن و میگن درس بخون منم اصلا نمی خونم...خدا مینونه چند تا میخام بیارم.. دیروز بال مجتبی رفتیم بیمارستان پیش مهدی ... که با موتور تصادف کرده بود ... خداروشکر از کما دراومده تو بخشه... اما قیافه اش نمیدونید چه قیافهای .... ۱۰ سال افتاده ... خیلی بد شده ... حالم خیلی گرفتس...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 خرداد 1386 14:12
سلام امروز بابامینا منو انداختن خونه که درس بخونم و خودشونم رفتن کرج عروسی فک میکنن مثلا من دارم درس میخونم نمیدونن که اومدم اینجا...من که اصلن حوصله درس خوندن ندارم ...یعنی تا میام بخونم ۵دیقه نگذشته خسته می شمو پا میشم ... بعضی موقع ها هم سر درد می گیرم...خوب چیکار کنم دست خودم که نیست نمی تونم درس بخونم... شما...
-
تسلیت به خودم
یکشنبه 30 اردیبهشت 1386 22:52
سلام اقا اول باید یه تسلیت بهم بگید....دوتا از بچه محلامون با موتور تصادف کردند رفتن تو تیر برق .... یکیشون مرده یکیشونم فعلا تو کماست...شانسو میبینی توروخدا....اونی که مرده اسمش یاسر بود خیلی بچه باحالی بود .... رفیق فاب من بود .... با گسی کاری نداشت....خدا بیامرزتش... اون یکی هم که تو کماست اولش میگفتن حالش خیلی بده...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 3 اردیبهشت 1386 21:02
سلام بالاخره دستگام رو عوض کردم الان کلی خوشحالم بعد از مدتها راحت اومدم تو اینجا و دارم می تایپم این فعلا ازمایشیه پس تا بعد فعلا
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 13 فروردین 1386 21:46
سلام اقا کلی داستان دارم اولا دهات کنسل شد...یعنی داستان عرق خوری ما هم مالیده شد و عرق همچنان خونه بابا بزرگم مونده بود...جمعه ای هم رفتن ساوه نهار خونه دختر عمو بابام.... من نرفتم پسر عموم مرتضی هم نرفت پون از قبل گفته بود بهم بریم پیش حبیب پسر (عموی بابام)(چون تو کارگاه مرتضی اینا کار میکنه باهاش یه جورایی جوره)منم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 فروردین 1386 12:06
سلام وای پسر این بلاگ اسکای خودمونه یعنی دمتون گرم واقعن خیلی توپ شده اصلا یه حال و هوای دیگه ای داره جا داره که همینجا از مدیران محترم این سایت تشکر کنم فردا احتمالا بریم داهات عشق و حال از رفیقم ابکی گرفتم رفتم خونه بابابزرگه قایم کردم الانم که بارون میاد خدا کنه کسی نبینش و اب هم توش نره چون پلم نیس دعا کنید...
-
عیدتون مبارک
چهارشنبه 1 فروردین 1386 13:43
سلام بر همه عیدتون مباااااااااااااااااارک ایشالا صد سال به ایین سالها به پای هم پیر شین ایشالا تولد صد سالگی . . . . . دیشب همه خونه بابابزرگه بودیم کلی حال داد...شبشم اودیم بیداربمونیم نشدهر کی رفت یه سمتی دیگه نشد بیدار بمونیم اما حال داد امروزم تا اینجا خوب بود...شوهر عمم مثه اینکه کشیده بود خیلی توپ بود... یه شوخی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 اسفند 1385 23:10
سلام خوبید باز هم پیاپیش عیدتون مبارک این هم از رو بیکاری بود که اومدم حوصلم سر رفته دو روز بیشتر نیسیت که خونه ایم هااااااااااا اههههههههههه قبلا همش می گفتیم بریم خونه الان میگیم بریم مدرسه اخه شما بگید به ما هم میشه گفت ادم! فعلا تا بعد
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 26 اسفند 1385 08:56
سلام بعد از مدتها باز اومدم.... و دوباره باز کامپیوتر ویروسی.... تو این مدت خیلی اتفاقهای جلب و غیر جلب بود که یکی از اونها اخراج از مدرسه بود یعنی میخاستن اخراج کنن ها اما تعهدو اینا ... دگیه اخراج نکردن اما خیلی تابلو شدیم چپ می ریم راست میریم اقای...کجای میری چرا دیر اومدی چرا دیر میری ...خلاصه از این حرفا دیگه در...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 13 بهمن 1385 16:23
یه روز جمعه نشد که ما مثه ادم خونه بشینیمو داستان نداشته باشیم ... ریدم تو این زندگی نکبتی.... از همون اول صب باباهه اصابمونو خورد کرد الانم که ننم... گوشیم زنگ خورده سریع اومد گوششو چسبونده به چوشی میخام ببینم کیه من هولش دادم اونور گفتم برو بابا ... که اونم بهش برخورد... اصلن نمی شه یه روز جمعه تو خونه بدونه دردسر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 بهمن 1385 16:25
سلام تسلیت میگم شهادت اقام امام حسین(ع) خیلی زود گذشت انکار نه انکار که فردا سوم اقامونه .. هر سال که میگذره زودتر از سال قبله نمی دونم حکمتش چیه امروزم مدرسه پیچیده شد... تا جلو در با رفیقم رفتیم ..اما حال نداشتیم بریم تو همونو گردش کردیم اومدیم خونه ... الانم که حال ندارم راستی اینم بگم که دیگه عنوان نمیذارم چون...
-
۶۱
دوشنبه 2 بهمن 1385 16:29
سلام عید غدیر بود ... باباومامانم رفته بودن یه جا عروسی ... منو خواهرمخونه بودیم ... من بی حال رو مبل دراز کشیده بودم که تلفن زنگ زد... با بی میلی برداشتم گفتم: بله؟ -سلام . ببخشید اقا مهدی؟ بله بفرمایید -خودتی .نشناختی نه -منم حمییییییید یخورده مکث کردم گفتم نه - گفت پارسال اول دبیرستان مدرسه مطهری باز گفتم نه -گفت...
-
61
شنبه 30 دی 1385 20:23
ُسلام بر دوستان
-
۶۰
سهشنبه 26 دی 1385 18:29
سلام بازم اومدم ادمی که بیکر باشه هر دیقه میاد اینجا ..مخصوصا اگه کامژیوترتم درست درست باشه..... بله...انم اون قولی که داده بودم که بیام باپم هفته پیش که برف اومد که یادتونه ... وای چه حالی داد به ما ... امتحانو که دادیم اومدیم تو ایستگاه اتوبوس (قرار ما همیشه اونجاس با بچه ها)... بعد که همه اومدن برف بازی (در واقع...
-
۵۹
سهشنبه 26 دی 1385 14:00
سلام خوبید امروز بالاخره امتحانام تمومید .... این امتحانای اخرو که اصلن نمیخوندم حالا باید بشینیمو منتظر این دسترنجمون باشیم محرم هم اومد به همتون تسلیت میگم راستی دستگامو درست درسته(گوش شیطون کور و چشمشم کر) فعلا تا بعد
-
۵۸
دوشنبه 18 دی 1385 11:37
سلام خوبید بازم اومدم .. گفتم زود میام عیدتون مبارک ... مخصوصا بر اونایی که سید هستند فعلا تا بعد
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 دی 1385 11:25
سلام بر دوستان فک کنم یه ماهی اینجا نیومدم همش از بدبختی نشعت میگیره الانم که میبینید اینجام و دارم مینویسم اینه که اومدم باز شرکت پیش بابام ... وگرنه اصلا نمی شد.... امتحانا هم که از اول این هفته شروع شده و تا حالا ۴ تاشو دادیم حدود هفت هشتا دیگه مونده اونا رو هم میدیدمو دیگه تموم من که اصلا نمی خونم خونه هم گیر دادن...
-
۵۶
یکشنبه 19 آذر 1385 16:26
-
۵۵
سهشنبه 14 آذر 1385 17:34
سلام شرمنده همتون از دم به قران این مدرسسه وقت نمیذاره که جوم بخوریم چه برسه به اینکه بیاییم اینترنت .. اون روزی هم که اومدم و اون پست قبلی که فک کنم فقط سلام بودو گذاشتم شانسی بود ... خودمم نفهمیدم چی شد که یهو این جور شد خیلی اتفاق متفاق افتاده امما ایشالا اگگه خدا بخاد عمری بهمون بده نکشتمون بمونه برا ۵شنبه فعلا...
-
۵۴
پنجشنبه 9 آذر 1385 16:22
سلام بر همگی خوبید چه خبرا
-
۵۳
سهشنبه 23 آبان 1385 21:08
سلام خخخخخووووووببببییدددد از امروز تا دوشنبه هفته بعد امتحان مستمر دارم ... بخاطر همینم تا یه هفته نمیام اینجا .. امروز اولیش بود ... دینوزندگی ... یارو معلم شاسکول برگمو گرفت گفت داری تقلب میکنی ... اون موقعی که تقلب میکردم نگرفتااااا.... بعد که نکردم گرفت .... اما علامتی نزد ... منم همرو نوشته بودم اقا برم تا بعد...
-
۵۲
پنجشنبه 18 آبان 1385 17:12
سلام امروز تو مدرسه با یکی دعوام شد ... اما الان پشیمونم ..البت تقصیر اون بود که بعد من قاطی کردم ... تا اینجای کارش هیچیش بد نیست اما اون اخر که داشتیم میومدیم برگشتو از من خداحافظی کرد ... یه جوارایی پشیمون شدم ... منم جوابشو دادمو اون رفتو منم اومدم .. اخه هر روز همو میبینیمو تو کلاس همیم ... چشممون تو چشم هم...
-
۵۱
دوشنبه 15 آبان 1385 16:59
سلام اقا داشتید پرسپولیسو .... من که کلی حال کردم ... به استق لالی ها هم تسلیت میگم... ایشالا بازی برگشت بیشتر بخورید جمعه رفتم عقد داداش مجتبی ... بخور بخور بودا فقط من نخوردم تو رفیقام ... چون بابام نشسته بود درس روبروی من ... اونجا یه جوری بود که سر هر میزی که طرف میخاست براش میزاشتن برا میز ماهم دو تا پارچ گذاش...
-
۵۰
پنجشنبه 11 آبان 1385 16:36
سلام دوستان فردا پرسپولیس با استقلال بازی داره ... منکه نمی تونم ببینم البته فقط نیمه اولو چون داداش مچتبی فردا عقدشه منم دعوتم ... مجتبی خیلی گفته بیا نمیشه نرم .... لباس مباسم گرفتم فقط یه کتونی مونده که اونم امروز .....ایشالا... اما پرسپولیس میزنه حالا ببینید ... ۲ - ۰ به نفع پرسپولیس فعلا تا فردا
-
۴۹
سهشنبه 9 آبان 1385 19:23
سلام خوبین منم خوبم اومدم اینجا یه چی بنویسم و برم ... اونم اینه که دم اونایی گم که میانو نظر میدن و اونایی که میانو نظر نمیدن .. کمپلت هرکی که میاد اینجا الان اینجا نشتستن نمیشه تا بعد بای
-
۴۸
پنجشنبه 4 آبان 1385 12:32
سلام امروز چه روز بدیه .... حالم گرفتس ... داشتم عکسای پارسال تو مدرسه رو نگاه میکردم ... کلیپشم درست کردم اونم داشتم میدیدم... کلی رفتم تو اون حال و هوا ... دلم یه جورایی براشون تنگ شده ... دوشنبه ای داشتم از مدرسه برمیگشتم که یکیشونو تو اتوبوس دیدم... با اینکه زمان مدرسه ازش بدم میومد اما وقتی دیدمش خوشحال شدم ......
-
۴۷
سهشنبه 2 آبان 1385 10:08
سلام خوبید عیدتون مبارک بعد از یه ماه روزه داری امروز ساعت ۷بیدار شدم بابام گیر داده پاشو بریم نماز عید فطر ... منم خودمو زدم به خاب تا بره.... اخه من بلد نیستم ... بعدشم اول صب بود.... بعد از نیم ساعت اومدن ... بعدش یه صبونه توپ زدم ... مدتها بود یه صبونه اینجوری نخورده بودم حال داد... بعدشم یه دوش هم اب سرد هم اب...
-
۴۶
جمعه 28 مهر 1385 13:09
سلام خوبید منم خوبم امرز بعد از مدتها تا ساعت یازده خابیدم.... حال داد ... بعدشم رفتم حموم الان اومدم چند روزه بدونه سحری دارم روزه میگیرم.... یهجوری شدم دیشب خونه داییمینا بودیم.... اخراش حال داد همه اومدن ... خنده بازار شده بود مدرسه هم کمکم داره حال میده ... میدونید چیه اولش اصلن حال نمی داد کلی دپرس بودم ... اما...