-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 بهمن 1388 10:35
اههههه دو ساعت نوشتم پرید همش خلاسش این که اشنی کردیم جمعه اخر شب اس دادی و صحبت کردیم و تموم شد اما نمی دونم چرا جلوم افتابی نمیشی ار چی می ترسی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 15 بهمن 1388 02:51
زبانم را نمی فهمی تو خطم را نمی خوانی چنان بیگانه ای از ما که نامم را نمی دانی با اینکه تصمیم گرفتته بودم که تمومش کنم ...اما نمی تونم ببین واقعا نمی تونم ...چجوری ازت دل بکنم.... شدی خون توی رگهام .... با این که می دونم هیچ وقت مال هم نمی شیم اما چی کنم ...به خدا خودم می خام دلم دلم راضی ننیمشه ...می خام تو هم رها شی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 بهمن 1388 10:39
چهارشنبه شب عموم می خاست بیاد دنبال مادرش ببرتش خونشون ..مرتضی زنگ زد گفت تو هم بیا ..منم که حال و حوصله نداشتم تو خونه بشینم از خدا خواسته سریع رفتم.... تا دیروز یعنی جمعه اونجا بودیم ... خوب بود بد نبود ... دیشب همم شما اومدید اونجا ..شالی که خریده بودم و سرت کرده بودی ...از پنجشنبه بهم اس ندادی منم کاری باهات...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 بهمن 1388 02:12
اره کادوتو هم دادم...زنگ زدم گفتی میخام با الهام برم بییروت ... گفتم یه دیقه وایسا الهامم بپیچ.ن که کادوتو بیارم...بعد از یه هفته کادوتو دادم...فقط حیف که جعبه چپ شدو یه خورده بهم ریخت... سعی کردم کمتر مسج بدم...یه خورده هم سر بالا...اما اعصابم خورد شدو سر درد عجیبی گرفتم... خدایا ببخش که توبمو شکوندم .... همین الان...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 بهمن 1388 16:09
همون که گفتم ............اگه کادوتو دادم دیگه کمتر می کنم رابطمو باهات الان خونتون بودیم ..ناهار ...صبح هم زنگ زدی من خواب بودم کسی هم خونه نبود گوشیو برداشتم یخورده صحبت کردیم ...اومدم اونجا ...به لحظه چشم تو چشم شدیم ...دلم ریخت پایین باز ... سر همین تصمیم گرفتم دیگه مستقیم بهت نگاه نکنم...ترسیدم ...از این...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 بهمن 1388 14:02
ببین من مقصرم یا تو !!!!!!!!!!!!!!!!! ۵شنبه تولدت بود .... با کلی این ور و اون ور و تبریک تولد اس ام اسی و این جور کارا بعداز ظهر شد..مامانم اینا رو فرستادم بیرون زنگ زدم بهت که بیایی هم کادوتو بگیری هم ببینمت...اما گوشیتو بر نداشتی میدونستم الان داری اسمم رو نگاه می کنی اما عکس العملت و نمی دونستم چیه...بگذریم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 دی 1388 22:04
قبلا ها که میومدم اینحا و می نوشتم خیلی اروم میی شدم اما الان اصلا حوصلله این که اینجا بنویسمو ندارم.... اعصابم خورده خورد ......اما خودم و سر گرم کارای مختلف میکنم تا کمتر اذیت بشم.... امروز رفتم با زنداییم واست کادو تولد گرفتم .....قشتگ بود بد نبود البت باید خودت خوشت بیاد...امیدوارم اول بهمن تولدته از همین الان و...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 دی 1388 17:24
وای حالم خووب نیست....نمی دونم چمه ولی می دونم که خوب نیستم....دلم میخاد پیش تو باشم...اما نمی شه...دلم میخااد گریه کنم اما نمی شه... دلم می خاد تو آغوشم بگیرمت اما نمی شه .. دلم می خاد باهات حرف بزنم اما نمی شه.... دلم خیلی چیزا می خاد اما هیچکدومش نمی شه....یا خدا نمی خاد یا تو نمی خای .... به جان خودم اگه بدونی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 17 دی 1388 16:41
سلام نمی دونم چمه ..نمی تونم بگم خوبم یا بد....یه جوریم...دو دیقه خوبم سه دیقه بد... اسکل شدم رفته ...گیجم... می دونی چیه خیلی بدبختم... از ووقتی بابام رفت کربلا ..هرشب کشیدم.... نه اینکه فکزر کنید بابام نبودا..نه... چون اگرم باشه دیر میاد خونه و هاسش نیست به من یا اگرم هست به رو خوردش نمیاره ... خلاصه چند شب اول و...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 دی 1388 10:14
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 25 آذر 1388 19:37
سلام حالم خوبه خوبه فقط حوصله ندارم بیام اینجا الانم تو کافی نتم ... نوت بوکم خرابه..... بابام و عموم رفتن کربلا منم هر روز پیش عشقمم کلی ژروژه گرفتم که اصلن نمی تونم سرمو بخارونم باید برم دیگه خدا مواظبش باش دوستت دارم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 24 آبان 1388 23:17
خدا نصیب هیچ بنی بشری نکنه تصادفو ... جمعه رفتیم جاده فشم ...یه تصادفی کردیم ............ تورو هم همون جمعه دیدم اونم فقط یه نگاه.... ماشینم خریدیم جی ال ایسک دوست ندارم بنویسم ...بر خلاف همیشه.... ذهنم مشغوله
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 آبان 1388 09:04
نمیدونم چمه ...انگار به هیچ دردی نمیخورم و این همون چیزیه که همیشه ازار میده هرکسیو.....شاید به خاطر اینه که کار ندارمو سه روز در هفته رو بیکارم....اعصابم خورده ..خودمم نمیدونم چی میخام پریشب دیدمت خوب بود تا صبح هم اس ام اس دادیم...دیروزم خونتون بودم اما نمی دونم از چی ناراحت بودی...هرچیم گفتم چته نگفتی..... کلاسمم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 آبان 1388 20:03
ددلم بد گرفته..و تو هم نیستی
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 5 آبان 1388 10:14
می دونستی خیلی دیوونه ای ..برای چی این همه قرص خوردی اخه ... مگه نگفتم یه دونه بخور که بخوابی...میگم چرا خبری ازت نبوده ها!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! خدا مواظبش باش
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 آبان 1388 20:38
اره درست فکر میکردم....حالت خوب نبود..یعنی دوباره........................... پنشنبه ای رفتیم قم ....منم صبش مادر بزرگم زنگ زد گفت ناهار واست درس کردم بیا اینجا منم رفتم....تورو دیدم ..دیشبش بااهات بد قاطی کرده بودم....اما تصمیم گرفتم با رفتارم بهت بفهمونم که داری اشتباه میکنی ....انقد گفتم خندیدی...که حرصت گرفته...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 29 مهر 1388 17:07
نمی دونم شاید هفته پیش که بهت گفتم ته چشات یه چی میخونم درست باشه..این چند روزه که اصلن بهم حال نداد ..یعنی مبودی..وقتی هم که تو نباشی هیچی دیگه...الانم که مسج دادی پاشو بیا اینجا دلم واست تنگ شده ... نمی دونم گیج گیجم........
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 مهر 1388 10:11
چند روز پیش اومدی اینجا منم اصلن حالم خوب نبود سه پیچ شدی چی شده ..نگفتم ...تم هم رفتی ..یعنی ناراحت شدی و رفتی...منم دلم نیومد بهت گفتم چی شده...تو هم یه خورده دلداریم دادی....دیروز گفتی بیام اونجا بریم بیرون ..منم گفتم تو بیا..سر همین مسخره بازیا نه من رفتم نه تو اومدی..به همین راحتی شبش هم رفتید بیرون ..گفتی اه اه...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 مهر 1388 15:22
سلام بعد از اون چند روز که بودی و بودم و خیلی بهمون حداقل به من خوش گدشت ...اما الان نیستی..میدونی چیه دوست دارم هر روز باشی پیشم... دوست دارم حست کنم نمی دونم شایدم من خودخواهم ...شایدم تاراحتی ..شایدم میگی زیاد نباید پیشم باشی..واقعا نمی دونم زودتر بیا پیشم...................
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 مهر 1388 13:04
سلام خوبید من عالیم...نمی دونم شما هم این احمد هلت رو گوش دادید یا نه اما خیلی باحاله ...عالیمم اون میگه باید بگیم .. الان داشتم اونیکی وبلاگمو میدیدم ... حرفامو داشتم میخوندم دیدم واقعا الان خیلی حالم بهتر از اون موقعس اون وقتها همش داریوش بود و غم و گریه واسه عشقم اما الان انقدر رو خودم کار کردم که دیگه هیشکی نمی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 شهریور 1388 00:51
اما خوب طی این چند روزه یه تصمیمی گرفتم که زیاد دیگه بهت گیر ندم...خودت که داری میبینی....درسته زجر میکشم و..اما میخام تو راحت باشی...من که فقط دارم میبخشم ..اشکال نداره دوست دارم عزیزم ...وگرنه این کارارو نمی کردم.... کلا زندگی شیریم میشود امروز خیلی خوش گذشت ... صب که یعنی ظهر ساعت ۱۱ مجتبی از خواب بیدارم کرد..با هم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 شهریور 1388 15:16
اره بعد از اون منم دی گه جواب ندادم .. تا دیدی منو خونه عمم...منم نعشه نعشه بودم...چون اعصابم خیلی خورد بود...خلاصه...رفتم جلو در تو هم اومدی یکم با هم صحبت کردیم...من که یادم نیست چی می گفتم ... اما فرداش گوشیمو دراوردمو مسج دادیم..اولش که باز زدی تو پرم...اما بعدش اومدی سمتمو گفتی که اره..یعتی باز زدی زیر قولت ..منم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 شهریور 1388 14:18
اهان الان بهتره میگفتم دلمو شکوندی بدم شکوندی... امروز که محتاج توام چای تو خالیست ...فردا که میایی به سراغم نفسی نیست اره الان دیگه نفسی ندارم...اون شب که محناج بودم اونجوری جواب دادی ...الانم دیگه نفسی ندارم...خیلی نامردی ...به خدا .. نمی دونم کسی کنارت بوده که اونجوری جواب دادی ..یا اعصابت خیلی خورد بود..که در هر...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 شهریور 1388 11:20
inam az not boke ma ...ama farsi nadaram felan bayad fingilish type konam .... dishab ye harfi zadi vaghan delam shekast....vaghan ha... injori nemisshe...farsi nasb mikonam bad miam khodafeez
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 شهریور 1388 22:24
دستگامو فروختم ... الان دارم با کامپیوتر یه مشتری میام اینجا...تا ایشالا بعدا نت بوک بگیرم..حالا این بعدا کیییه ..خدا می دونه... دلمم گرفته اصلن از اول صب که بلند شدم مهلوم بود که بده حالم....هیچی دیگه....دیروزم که اینجا بودی اما یه حرفی زدی که خوشم نیومد ...با خالم....ولش کن بیخیال حس هیچ کاری ندارم...من سیگار میخام
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 شهریور 1388 22:20
دلم گرفته ...بزار از دیشب و پریشب بگم شنبه غروب بود...بعد از افطار ...رفتم دوش گرفتم اومدم دیدم مسج دادی... مهدی اگه مامانت اینا خاستن برن پارک تو هم میایی ها نیایی می کشمت. منم که از خدا خواسته شب اومدیم یه خورده صخبت بعد سعید اینا هم اومدن ...اخر شب برگشتیم تورو گذاشتیم خونه و خودمونم برگشتیم خونه...فرداشم یعنی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 31 مرداد 1388 21:03
بعد از اون فرداش بود اونذی خونمون مسی نبود من بودمو خودت... کلی صحبت کردیم.. حالت انقد بد بود.. حال منم بد شد.. اما جلوی تو خودمو حفظ کردم... تا اخر شب انقد گفتمو خندیدم که تو هم اخراش میخندیدی..حوشالم که تونستم بخندونمت.... بعد از اونم ۵شنیه با هم بودیم..اولاش خوب بود اما اخر شب یه چی شنیدم دیگه خیلی ریختم به هم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 مرداد 1388 22:31
دلم گرفته....چه خوب هم که کسی خونه نیست..همونجور که میخامه..چراغا خاموش و اهنگ داریوش ..خیلی هم خسته ام ...یه خورده هم گریه کردم... دیر از سر کار اومدم ..گفتی بیام پیشت ..اما انقد خسته و پریشون و کثیف بودم که نیومدم...اما خدا یه جوری چید که باید میومدم اونجا ...اومدم و دیدمت...خیلی کم...یه کادو هم گرفته بودی ...اودکلن...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 مرداد 1388 13:58
دیشب بعد از اینکه اینجا نوشتم دلمو زدم به دریا و مسج دادم که یه خورده بعد جواب دادی اول فکر کردم خواب بودی ..اما نه بیدار بودی ....از چی انقد ناراحتی اخه...بگو دیگه کشتی منو.... همچنان دلتنگ دیدارم
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 23 مرداد 1388 01:48
انقدر دوست دارم الان باهات حرف بزنم ...اما چه کنم که نمیشه..انقدر دوست داشتم امشب نمیرفتم حنابندونو میموندم پیش تو و نگات میکردم .... انقدر دوست دارم یه لحظه کنارت بشینم بدون هیچ دغدغه ای ..به قول گوگوش دلم آغوش بی دغدغه میخواد....انقدر دلم واست تنگه با اینکه چند ساعت پیش دیدمت انگار چند هفتس ندیدمت نمی دونم چرا...